باز: تکامل آنلاین
قسمت: 90
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹۰ - دور از دسترس!
زو زو زو زو
امواج متلاطم مانا در بدن او کوبیدند و در همه جا می چرخیدند. آنها متلاطم و ناپایدار بودند.
درحالی که لیام، تمام تلاشش را کرد و در پی این مسیر فکری، ناگهان احساس حضوری ناآشنا به او دست داد. انگار نهر سیاهی با رودخانه ای آبی و پهناور در هم می آمیخت.
این دو با یکدیگر مخلوط نشدند، اما با هم برخورد کردند که هر دوی آنها را آشفته تر کرد.
لیام دندان هایش را به هم فشرد و سعی کرد بیشتر تمرکز کند و این بینش را به دست آورد، اما قبل از آن، همه چیز مثل یک گلدان شیشه ای روی زمین خرد و پراکنده شد.
«لعنتی!» با ناراحتی، دست و پایش را دراز کرد. تقریباً آن را بدست آورده بود اما از دستش بیرون رفت. چند نفس عمیق کشید و آرام شد.
«خب. همه چیز تازه شروع شده. آروم باش. من نباید عجله کنم.»
لیام پس از رفع افکارش به پنج عقرب مرده ی متحرک روبروی خود نگاه کرد و همه منتظر فرمان او بودند.
دو نفر دیگر نیز، مبارزه با لارو دیو را تمام کرده بودند، بنابراین او سوت زد و راه افتاد و به همه اشاره کرد که او را از نزدیک دنبال کنند.
گروه، مدتی در صحرای بایر سرخ رنگ پرسه زدند. همه چیز ترک خورده بود و رطوبت نداشت و تا آنجا که چشم می توانست ببیند، پوشش گیاهی وجود نداشت.
گروه، هرازگاهی به جانوران سطح پایینتری برخورد میکردند که لیام یا خودش به آنها رسیدگی میکرد یا اگر به اندازه کافی ضعیف بودند، به دو حیوان دیگر اجازه میداد اوضاع را مدیریت کنند.
او به ویژه از مردگان متحرکش استفاده نکرد زیرا هنوز در حال آموزش اجرای طلسم خود بود، بنابراین آنها به سادگی، مانند محافظان بدون استفاده در نزدیکی آنها سرگردان بودند.
او فقط به استفاده از گلوله های آتشین، یکی پس از دیگری ادامه داد. پس از چند دقیقه، لیام مکث کرد و متوجه چیزی شد که قبلاً مشاهده ...
کتابهای تصادفی

