باز: تکامل آنلاین
قسمت: 93
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹۳ - ماموریت اول
«اون دوست خوب من بود. هر دو دستش رو توی جنگ از دست داد. پس مواظب باش، ثروت یا بدبختی، همه چیز به شانست بستگی داره، پسر.» دیو پوست آبی با ناراحتی زمزمه کرد.
لیام با حوصله به او گوش داد و وقتی صحبتش تمام شد، سری تکان داد. «بابت هشدارت ممنونم، آقا. اینو در نظر میگیرم.»
کم کم همه چیز برایش روشن تر می شد.
اگرچه او در زندگی قبلی خود درمورد چنین ماموریتی چیزی نشنیده بود، اما پس از شنیدن توضیحات، هنوز تصور مبهمی از این موضوع داشت.
او اکنون می دانست که برای کشف بیشتر این قلمرو باید چه کاری انجام دهد.
و به عنوان یک امتیاز اضافی، او حتی ممکن است بتواند قلمروهای بیشتری را از طریق این پورتال های تهاجم کشف کند.
«این قطعا ارزش امتحان کردن رو داره.» لیام مشت هایش را از روی هیجان گره کرد و عجله کرد.
یک ساختمان برجی در مرکز شهر بود که همه شراره ها از آنجا شلیک می شد و آژیر به صدا در می آمد. بنابراین لیام به سمت آن منطقه رفت.
در حالی که نزدیکتر میشد، دید که جمعیت در حال زیاد شدن بود و گروهها شروع به وارد شدن می کردند.
انواع شیاطین در اندازه ها و شکل های مختلف، عمدتاً با ظاهری عجیب و غریب وجود داشتند و ده ها نفر، دور هم جمع شده بودند.
لیام با احتیاط همه چیز را زیر نظر گرفت قبل از اینکه به سمت دیو بلند قد و لاغری که از بالا تا پایین لباس های چرمی و فلزی پوشیده بود، رفت.
او حتی این یکی را دید که به چند شیطان دیگر فرمان میدهد و به وضوح یکی از چندین نفر مسئول بود.
«آقا، من می خوام برای انجام وظیفه عوض بشم!» لیام سریع اعلام کرد.
دیو شاخدار قدبلند بلافاصله برگشت و به او توجه و نگاه کرد، مخصوصاً به چند مرده دنبال کننده نزدیک او.
«تو می تونی جادو انجام بدی؟» شیطان با کنجکاوی پرسید.
«بله قربان.» لیام سری تکان داد. فقط به آنچه از او خواسته شد پاسخ داد و هیچ اطل...
کتابهای تصادفی

