باز: تکامل آنلاین
قسمت: 101
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 101 – زندگی آهسته؟
چند دقیقه گذشت و گروه لیام هنوز نتوانسته بودند چیز زندهای را در منطقه پیدا کنند.
فقط هکتارها و هکتارها علفزار ساده در اطراف با چند تپه سنگی کوچک وجود داشت.
قرار بود چه کسانی را غارت کنند؟
«خب... مهم نیست. اگه تا چند ساعت آینده زنده بمونیم، باید بتونم امتیازهای تجربه رو به دست بیارم. تازه امتیاز های تجربه ی جایزه به کنار.»
لیام شانه هایش را بالا انداخت و تیمش را به سمت درگاه، هدایت کرد و آنها بیکار نشستند.
روباه کوچک و پرنده روی چمن های سبز غلتیدند و در اطراف بازی کردند. آفتاب، ملایم بود و نسیم، آرامش بخش. روز خوبی برای لذت بردن از طبیعت بود.
برخی از شیاطین، حتی شروع به دراز کشیدن و به آسمان آبی نگاه کردند. زمین های خودشان اینقدر خوشایند نبود. همیشه تیره و تاریک بود، با باران سیاه بی انتهایی که از آسمان می بارید.
بنابراین، این تغییر جو خیلی خوب بود. حتی یکی از آنها به خواب رفت و به شدت خروپف کرد.
همه آنها داستان های وحشتناکی در مورد ماموریت های تهاجم شنیده بودند، اما این اصلا بد به نظر نمی رسید. آنها تقریباً پشیمان بودند که زودتر به این نوع مأموریت ملحق نشده بودند.
در حالی که بقیه کاملاً در حال استراحت یا چرخیدن بودند، لیام به حالت مراقبه، روی زمین چمن نشست.
از آنجایی که در حال حاضر کار دیگری برای انجام دادن نداشت، به نظر می رسید این فرصتی عالی برای آزمایش مهارت او در کنترل جادوی آتش بود.
او مدتی بود که گلوله های آتشین را یکی پس از دیگری تولید می کرد، بنابراین می خواست ببیند چقدر پیشرفت کرده است.
لیام روی نقطه مقابلش متمرکز شد و مانا خود را به آنجا احضار کرد و تصویر یک توپ آتشین ر...
کتابهای تصادفی
