باز: تکامل آنلاین
قسمت: 141
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 141 – ما افراد منطقی هستیم
«برادر اونجا یه گرگ هست! ببین. بریم اونجا؟» می می به جانور خاکستری رنگی که در دوردست خوابیده بود اشاره کرد.
فقط از نظر ظاهری، این جانور بسیار ترسناکتر از خرگوشهایی بود که در تمام این مدت با آنها میجنگیدند. هر دو دختر ناخودآگاه سلاحهای مربوطه خود را در دست گرفتند.
شن یو همچنان به استفاده از شمشیرهای کوتاه خود ادامه میدهد، همانطور که لیام گفته بود این شمشیر برای او راحتترین است.
از طرف دیگر می می از عصا استفاده میکرد و مستقیماً با حیوانات سروکار نداشت.
او از طلسم کردن لذت میبرد زیرا حتی قبل از ورود به بازی قصد داشت جادوگر شود.
هم شمنها و هم جادوگران به استفاده از طلسم تکیه میکردند، بنابراین او به سرعت با کلاسش سازگار شد.
او در انتظار به گرگ نگاه کرد، در حال حاضر با فعال کردن مهارت [بصیرت] خود آماده میشد، اما لیام دستش را بالا برد تا او را متوقف کند.
«اینجا نه. بیاید بریم یه جای بهتر.»
«یه جای بهتر؟»
می می به چندین گرگ که در اطراف خوابیده بودند و به اندازه کافی دور از هم قرار داشتند و مانند اهداف شکار چاق و چله به نظر میرسیدند آنها نگاه کرد.
چه چیزی بهتر از این؟ نفهمید اما شانه بالا انداخت و سرش را تکان داد.
لیام آن دو را کشید و دور دسته گرگها چرخید تا به نقطه دیگری برود.
چند دقیقه طول کشید و آنها از شهر دورتر و دورتر شدند و به سمتی رفتند که چندان مورد علاقه بازیکنان نبود، زیرا به جای خاصی نمیرسید.
همچنین حیوانات زیادی در اطراف وجود نداشت، شاید تک و توک یک گراز وحشی اینجا و آنجا، اما قبرستانی در آن نزدیکی بود.
با دیدن آن شن یو و می می لرزیدند، زیرا سرما بر ستون فقراتشان جاری شد.
«برادر؟ ما...آه میخوایم ارواح رو شکار کنیم؟»
لیام سرش را تکان داد و خندید. «نه هنوز.»
آن دو متوجه صحبت او نشدند و با گراز در همان نزد...
کتابهای تصادفی
