باز: تکامل آنلاین
قسمت: 142
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 142 – شما شاید منطقی باشید ولی من نیستم
«لعنتی؟ چطوری اینقدر قویه؟ اصلا با همچین قدرتی چطور یه بازیکن لایف استایله!»
آخرین نفر قبل از اینکه نوار سلامتیاش به پایان برسد و جسدش مرده به زمین بیفتد فریاد زد.
می می و شن یو هر دو بیحرکت ایستاده بودند، کاملا مات و مبهوت. حتی جرات نفس کشیدن هم نداشتند.
چشمان آنها به کندی حرکات لیام را دنبال میکرد و گاهی حتی نمیتوانستند این کار را انجام دهند.
جسم او ناپدید میشد و سپس در یک لحظه در جای دیگری ظاهر میشد. او اینجا، آنجا و همه جا بود.
او خیلی سریع و خیلی قوی بود.
تنها چیزی که آنها میتوانستند ببینند این بود که راهزنان اطرافشان با درماندگی یکی پس از دیگری کشته میشدند.
آنها حرفهایی زده و با اعتماد به نفس رفتار میکردند، اما در نهایت حتی یک دقیقه هم نتوانستند در برابر یک نفر زنده بمانند!
شن یو با گیجی زمزمه کرد: «برادرت خیلی قویه...»
می می نیز با موافقت آب دهانش را قورت داد. او به یاد آورد که چندی پیش نام بازیکن ردهی یکی را دیده بود و این نام همنام برادرش بود.
شاید… واقعا…؟
از طرف دیگر، لیام قبلاً کارش تمام شده و سراغ کار بعدی که باید انجام میداد رفته بود.
او جسد را کنار زد، خون شمشیرش را پاک کرد و به سمت قبرستان ساکت رفت و دو زن را که ایستاده بودند و با حیرت به او نگاه میکردند پشت سر گذاشت.
لیام به روباه دستور داد: «لونا، برو پاداشها رو جمع کن و همه رو برام بیار.»
کیووو!
روباه از خوشحالی بالا و پایین پرید و به سرعت به اطراف دوید. در عرض چند ثانیه، او هر چیزی را که از گروه بازیکنان به جا مانده بود، آورد.
می می هم جلو رفت و با کنجکاوی پرسید. «داداش، اینها همه وسایلیه که اون بازیکنها پوشیده بودن؟»
«آره.» لیام به سادگی جواب داد.
«الان کسی میتونه ازشون استفاده کنه؟» شن یو دید که چند حلقه تقویت کننده قدرت وجود دارد.
«مممم.»
بدون اینکه شن یو حرف بیشتری بزند، لی...
کتابهای تصادفی


