باز: تکامل آنلاین
قسمت: 159
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 159 – کی گنومها رو رها کرد؟
لیام پس از گذراندن چند ساعت برای تکرار مکرر همان مهارت، تا حدودی توانسته بود به کنترلی که میخواست دست یابد.
در واقع، سنگی که او روی آن تمرین میکرد، اکنون سوراخهای بزرگی در آن داشت. او به اندازه کافی همان نقطه را کوبیده بود تا مستقیماً یه نقطه را سوراخ کند.
با این حال، هدف او این نبود.
هدف او تولید زمزمههای رعد و برق بود، فقط چند جرقه.
این در ابتدا دشوارتر از آن چیزی بود که او فکر میکرد، اما لیام راهی برای تمرین پیدا کرد. او ابتدا مانای خود را به طور کامل تخلیه کرد و سپس این مهارت را زمانی که به سادگی بیش از حد از انرژی تخلیه شده بود، امتحان کرد.
به این ترتیب، او به زور، فقط چند رشته مانا را فشار داد، بنابراین کنترل استفاده از مقدار کمی در یک زمان را به دست گرفت.
او این کار را بارها و بارها انجام داد تا اینکه به طور کامل این تکنیک را درک کرد و سرانجام توانست آن را تکرار کند حتی زمانی که پر از مانا بود.
«هوم...» لیام اخم کرد. او این مشکل را حل کرده بود اما اکنون با مشکل بزرگی مواجه شده بود.
او یا باید مهارت جدید خود را امتحان میکرد و مستقیماً گروه بزرگتری از آدمکها را هدف قرار میداد یا باید هفت ساعت دیگر منتظر میماند تا دسته کوچکتر در اطراف بچرخد.
دومی گزینه عاقلانه و ایمنتر خواهد بود، اما زمان بر بود.
به لطف همه چیز در جدول زمانی، لیام دیگر این امکان را نداشت که بیکار منتظر لحظهای عالی بماند.
او به مهارت خود اطمینان داشت و میتوانست احساس کند که سطح دیگری از کنترل را درک کرده است. بنابراین او هیچ فایدهای در تردید یا جستجوی لحظهای مناسبتر نمیدید.
«من نمیتونم فقط منتظر بمونم.»
لیام خود را در یک نقطه پنهان قرار داد و شروع به خنثی کردن یک گنوم در یک زمان کرد.
برخلاف قبل، طلسم او یک رعد و برق خودنمایی کننده قوی نبود، بلکه چند جرقه نامرئی به جلو پرواز کردند و دکمه قرمز روی گنوم مکانیکی را با دقت قلقلک دادند.
زینگ.
گنوم بلافاصله شروع به چرخیدن کرد و وارد حالت گیج شد درحالی که سیستم سخت افزاری آن سعی کرد خودش را دوباره راه اندازی کند.
این بار تلاش او یک موفقیت چشمگیر بود!
لیام با این حال جرات نداشت آن را ساده بگیرد.
او این مهارت را کم کرده بود، اما این تنها آغاز کار بود.
حالت مات و مبهوت گنوم، حداقل از آنچه او میدانست، تنها حدود 15 دقیقه طول میکشید.
این بدان معناست که او فقط حدود 15 دقیقه زمان داشت تا همه کوتولههای اطراف را در حالت مبهوت نمایش دهد و سپس یک بمب پرتاب کند تا کل گروا را پاک کند.
حتی اگر یک ثانیه دیر شود، همه آدمکها دوباره هوشیار میشوند و بهطور خودکار به او حمله میکنند.
این تقریباً به قیمت جان او تمام شده بود وقتی که فقط پنج گنوم باقی مانده بود!
او حتی نمیخواست به سناریویی که در آن دهها گنوم تعقیبش میکردند فکر کند!
«باید صبور باشم.» لیام با خود زمزمه کرد و سعی کرد به عواقب آن فکر نکند.
او که ذهن...
کتابهای تصادفی
