باز: تکامل آنلاین
قسمت: 158
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 158 – من همه چیز رو میدم به تو
«ها... هاااا؟ خواهر یو!»
می می که از حضور ناگهانی شخصی در نزدیکی خود متحیر شده بود، ملاقهای را که استفاده میکرد رها کرد و به همراه آن کل دیگ را پایین انداخت.
چیزی که شبیه آبگوشت بود از درون آن بیرون ریخته شد.
با این حال، بوی آبگوشت یا حتی چیز خوراکی نمیداد. حتی مواد سوختهای نیز داخلش بود.
شن یو با تعجب پلک زد. ابروهایش را به هم گره زد و به آن چیز مرموز خیره شد.
«چطور تونستی چیزی رو حین پختن آبگوشت بسوزونی مخصوصا وقتی توش پر از مایعاته.»
«آه! خواهر یو! این همش تقصیر توعه! حواس من رو پرت کردی!» می می سرش را در دست گرفت و به ناکامی نهمین تلاش خود نگاه کرد.
قلبش به درد آمد. خیلی مواد هدر داده بود. او واقعاً نمیخواست آن را بپذیرد، اما به نظر میرسید... مهارت آشپزی... او باید دست از تمرینش میکشید.
«هوم. باید دست از آشپزی بکشی.»
چی؟ می می سرش را بلند کرد تا پیرمردی را ببیند که جلوی آنها ایستاده بود و افکار می می را با صدای بلند بیان کرده بود.
او محدودیتهایش را درک میکرد، اما اینگونه اشاره کردن به این حقیقت آن هم بهطور مستقیم... گونههای می می از شرم داغ شد.
همچنین به دلایلی به نظر میرسید که کل سالن به او خیره شده بود؟
فقط در آن زمان متوجه شد که شخصی که در مقابل او ایستاده بود در واقع مربی آشپزی سالن است.
او بازیکنان زیادی را دیده بود که سعی میکردند با همان پیرمرد صحبت کنند و از آنها درخواستها یا اشارهها را طلب کنند.
مرد هیچ علاقهای به آنها نشان نداد، همه آنها را کاملا نادیده گرفته بود. فقط شاگردهای او با همه ارتباط برقرار میکردند و مهارت آشپزی را در ازای پرداخت هزینه یاد میدادند.
مربی به خودش زحمت نمیداد، اما برای انتقاد از او ظاهراً مرد ملاقات شخصی انجام داد. خودش آمده بود تا با آنها صحبت کند.
با این حال... افسوس... فقط برای این بود که از او بخواهد بیخیال شود.
«من هیچوقت کسی رو به این بدی ندیده بودم. تو فقط باید بیخیالش بشی.»
بازم گفت! می می کاملاً لال بود و حتی بیشتر متلاطم شد.
شن یو دیگر نمیتوانست به سادگی آن را تماشا کند و تصمیم گرفت که مداخله کند. «اهم. اهم. شاید بتونیم مهارت دیگهای رو امتحان کنیم؟»
احساس بدی داشت از اینکه میدید می می اینقدر عبوس به نظر میرسد.
او آشکارا بارها و بارها شکست خورده بود، اما حقیقت این بود که او نیز تسلیم نشد و به کار سخت ادامه داد که این ویژگی قابل تحسین بود.
وگرنه تنها با پشتوانه برادرش نیازی نبود که اینقدر زحمت بکشد.
...کتابهای تصادفی

