باز: تکامل آنلاین
قسمت: 182
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل182 – آماده راه اندازی!
این بار لیام در وسط دهکده تلپورت نکرده بود، بنابراین او ابتدا دور و اطراف را با دقت گشت تا مطمئن شود که هیچ دشمن سطح بالایی در اطراف وجود ندارد.
او قادر به مشاهده تک تک افراد روستا نبود، اما به اندازه کافی موفق شد که ببیند ساکنان آن بیشتر در سطح 20 هستند.
«یه روستای تاریک سطح پایین دیگه؟ هوم... چه خبره؟ این خیلی طبیعی به نظر نمیرسه. نباید توی این گروه جادوگرای سطح بالاتری وجود داشته باشه؟»
لیام بعد از چند ثانیه فکر کردن، آهی کشید و دست به کار شد. در هر صورت قرار نبود با خیره شدن به روستا چیزی دستگیرش شود.
بعلاوه آنها زمان محدودی داشتند. بنابراین او باید کار خود را شروع کند. تنها کاری که او میتوانست انجام دهد این بود که به دنبال سرنخها بگردد و به اطراف نگاه کند.
سپس متوجه چیزی شد و سریع نقشه خود را باز کرد.
این مکان در دنیای آنها بود، درضمن یک سکونتگاه انسانی بود، بنابراین او حداقل میتوانست بفهمد اینجا کجاست و شاید سعی کند از یک ان پی سی در شهر در مورد این منطقه اطلاعاتی کسب کند.
«آره، این باید بهترین گزینه باشه.» پس از تصمیم گیری در مورد اینکه چه باید بکند، پس از فعال کردن [اختفا]، به سرعت وارد کلبهای در انتهای روستا شد.
ضربه ضربه ضربه
سه جادوگر تاریک که در آن کلبه نشسته بودند در یک لحظه جان خود را از دست دادند.
لیام پاداشهایی را که افتاد جمع کرد و بی سر و صدا دوباره وارد حالت [اختفا] شد.
او برای پاکسازی این گروه نیازی به زیردستانش نداشت و به سرعت از خانهای به خانه دیگر حرکت کرد و در سکوت شب بیصدا قتل عام کرد.
اتفاقاً چند مروارید سیاه نیز در این روستا پیدا کرد.
پس از مدتی، او حتی به خود زحمت فعال کردن مهارت [اختفا] را هم نداد و به سادگی حرکت کرد و همه اوباش را از بین برد.
از آنجایی که او شخصا اقدام کرده بود، فقط چند دقیقه طول کشید و کل روستا پاکسازی شد. «ممکنه بیشترشون توی یه جایی دور هم جمع شده باشن؟»
لیام بلافاصله آنجا را ترک نکرد و به نگاه کردن به اطراف ادامه داد.
درست همانطور که او انتظار داشت، به نظر میرسید که نوعی سر و صدای شعار دادن از یک منطقه میآمد.
به سمت چاه بزرگی رفت که در جهتی بود که صداها از آن بیرون میآمد و نزدیک چاه، سنگ قبری دید.
«هوم...» لیام چمباتمه زد. «صدا از زیر زمین میاد؟» سپس متوجه شد که سنگ قبر کمی از موقعیت خود جابهجا شده است.
«اوه، یه گذرگاه اینجاست؟»
او سنگ قبر را کشید و ردیفی از پلهها را در زیرش یافت..
لیام بلافاصله دوباره [اختفا] را فعال کرد و از پ...
کتابهای تصادفی

