باز: تکامل آنلاین
قسمت: 188
فصل188 – اوو! اووو آهان! آهان!
رتبه 50357: کوسوکه کاسیواگی
«لعنتی.» قلب لیام در حالی که با ناباوری به نامش خیره شد، یک تلنگر زد.
این مرد مانند روحی بود که مدام به سمت او میرفت و هر از چند گاهی بدون هیچ هشدار قبلی بیرون میآمد و به او حمله قلبی میداد!
در واقعیت، این حادثه آنقدرها هم تکان دهنده نبود و همچنین کاملاً خودساخته بود.
او کسی بود که دنبال مرد بیچاره میرفت یا سعی میکرد میراث و سرنوشتش را بدزدد.
اگرچه لیام این را فهمیده بود، اما همه چیز او را بسیار ناراحت کرد.
انگار ماشینی از نزدیک دنبالش میآمد، درست روی دمش. ممکن است در هر لحظه از او سبقت گرفته شود یا بدتر از آن ممکن است ضربه بخورد و از پهلویش پیشی بگیرد.
حس خوشایندی نبود.
لیام که تحت تأثیر این اتفاق قرار گرفت، با عجله رفت و طومار پورتال را بیرون آورد تا آن را باز کند. اضطراری در حرکاتش وجود داشت که قبلاً وجود نداشت، اما به سرعت متوقف شد.
«من نباید عجله کنم.» به خودش یادآوری کرد.
نمیدانست چرا اما با وجود همه نشانهها که به سمت درست میرفت، احساس میکرد که چیزی خاموش است. آیا این واقعا راه درستی برای گرفتن میراث بود؟
کوسکه اینجا بود و همه چیز سر جای خودش بود، اما هنوز…
چند نفس عمیق کشید و بعد سرعت حرکتش را کم کرد. «هومم. من باید بعد از این ماموریت نگاهی به اوضاع شهر بندازم.»
او همچنین یک ثانیه طول کشید تا بررسی کند که آیا تماس یا پیام فوری از طرف خواهرش یا شن یو وجود دارد یا خیر.
تنها پس از آن، پس از اینکه به اندازه کافی آرام شد، برای دیدن گروه جدید خود به بالا نگاه کرد و دستش را تکان داد. «بریم. خودتون رو آماده کنید.»
او همچنین ماسک سیاه خود را بیرون آورد و ابتدا آن را قبل از فعال کردن پورتال پوشید.
آخرین بار داشتن این ماسک برای راحتی او کافی بود و او نمیخواست در وسط منطقه بازیکنان اصلی با کسی که به طور تصادفی او را میشناسد گرفتار شود.
یک نور درخشان بلافاصله گروه را احاطه کرد و وقتی نور کور کننده ناپدید شد، خود را در میان یک آبشار غول پیکر بلند یافتند.
صدای زوزهی بلند آبهایی که از صخرهی مرتفع نجومی سقوط میکردند و به جریان آب برخورد میکردند در گوششان پیچید.
و همه شیاطین، لونا و لیام یکی پس از دیگری با صداهای تپ در آب افتادند.
برای ماموریتهای قبلی، آنها همیشه در زمین خشک فرود آمده بودند، اما حالا که در آب بودند، یک ثانیه طول کشید تا تثبیت شوند.
با این حال، قبل از اینکه آنها فرصتی برای انجام این کار پیدا کنند، مجموعهای از صداهای رعد و برق و فریادهای خشمگین بلند طنین انداز شد.
هوووو! عاااااا! هووووو! عااااا!
انبوهی از میمونهای بنفش رنگ از درختان بلند اطراف آبشارها بیرون آمدند و به سرعت لیام و پنج دیو را احاطه کردند.
آنها با عصبانیت به لیام و شیاطین دیگر با نفرت خالص در نگاهشان غرغر کردند.
آنها آنقدر عصبانی بودند که به دلیل تعداد رگهایی که بیرون زده بودند، چشمهایشان که در اصل سفید بود، زرشکی تیره به نظر میرسیدند.
هووووو! عااااااااا! هووووو! عاااا!
هوووووو! عااااااا! هووووو! عااااا!
آنها همچنین سروصدای بلند خود را متوقف نکردند. به دلیل سر ...
کتابهای تصادفی
