باز: تکامل آنلاین
قسمت: 193
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 193 – همه تماس گرفتند و خبر بیمار شدن دادند
در یکی از رستوران های شهر یلکا…
«اماده ایم که ۳ روز دیگه به سیاه چال [کوهستان سنگی] حمله کنیم؟» جوان بیست و چند سالهای با قیافه چاق و قد کوتاه، در حالی که جرعهای از نوشیدنیاش را نوشید صحبت میکرد.
اگرچه او در حال گفتگو بود، اما چشمانش به پیشخدمتی چسبیده بود که سینههای بزرگی داشت و میز مجاور را تمیز میکرد و برامدگی های بزرگش را نشان میداد.
دستش برای رسیدن به جلو و گرفتن آن ها خارش داشت اما متأسفانه قبلاً عواقب چنین چیزی را متحمل شده بود و قصد نداشت دوباره همان اشتباه را تکرار کند.
از این گذشته ، او به خانواده معتبر گو تعلق داشت. بنابراین او نمی توانست اجازه دهد اینگونه تحقیر شود، به خصوص اکنون که سلسله مراتب خانوادگی آنها آماده ی قاپیدن بود.
اگر او می خواست با دیگر خواهر و برادرهای با استعداد و برجسته اش رقابت کند، فعلا باید خودش را کنترل می کرد.
در نهایت، وقتی خانواده در دست او بود، میتوانست هر کاری که میخواهد انجام دهد.
زنان بیشماری خود را به سوی او پرتاب میکردند و او میتوانست هر زمان که میخواست با هر کسی که میخواست بخوابد.
اما حالا، فعلاً باید احتیاط می کرد. تمام برنامه های او به این بازی بستگی داشت و همه چیز باید عالی پیش می رفت.
با آهی طولانی، با اکراه چشمانش را از برآمدگی های وسوسه کننده دور کرد و به زیر دست خود نگاه کرد. «چیه؟ چرا ساکتی؟»
«امم... اون... در واقع...»
«چی شده؟» گو دونگهای ناگهان احساس کرد که چیزی درست نیست.
«تعدادی از اعضای تیم حمله ما... به زمان بیشتری برای ارتقاء سطح نیاز دارن.»
«چه کوفتی میگی؟ داری بهم میگی نمی تونیم درعرض 3 روز وارد [کوهستان سنگی] بشیم؟»
«اونا کجان؟ همین الان همه چیز رو بهم بگو!»
زیر دست عرق پیشانی اش را پاک کرد و سعی کرد تا جایی که می تواند اتفاقی که افتاده را توضیح دهد. با این حال، او هم جزئیات زیادی نمی دانست.
«اقا، من شنیدم که آنها با یه نخبه غیرمنتظره برخورد کردن و مردن. آه. چندین بار مردن.»
«چطور ممکنه؟ چرا باید اینقد احمق باشن که پشت سر هم بمیرن؟ اگه نمیتونستن مقابله...
کتابهای تصادفی


