فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 204

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 204 – مسابقه خنجر

«ها؟ ها؟» می می گیج به اطراف نگاه کرد. هم او و هم شن یو نمی‌دانستند که در اطرافشان چه می‌گذرد.

«داداش چه اتفاقی افتاده؟ این خانوم مار عصبانی کیه؟ کار عجیبی باهاش کردی؟» سپس متوجه شد که شن یو در نزدیکی آن‌ها است و به سرعت سوال خود را تغییر داد.

«منظورم این بود که چیزی ازش گرفتی. ها ها.»

لیام به طرز ناخوشایندی نیشخندی زد، نگاهش همچنان به نقطه‌ای که ناگا درست یک ثانیه پیش ایستاده بود خیره شد.

او یادداشت ذهنی نوشت که از مروارید دیگری که در اختیار داشت برای احضار او استفاده نکند.

«داستانش طولانیه. ولش کنید. هردوی شما چطور کارتون به اینجا کشید؟»

«آه. نمی‌دونم، برادر. ما داشتیم_»

لیام ناگهان حرفش را قطع کرد و به چیزی مهم‌تر فکر کرد. «شن یو، می‌تونی بررسی کنی که ماموریتت شکست خورده یا نه؟»

شن یو می‌توانست حدس بزند در مورد چه ماموریتی صحبت می‌کند و به سرعت رابط سیستم خود را باز کرد تا نگاهی بیندازد. او پاسخ داد: «امم. نه.» و چند بار آن را بررسی کرد.

«هومم.» لیام ماموریت خود را نیز بررسی کرد و هیچ پیشرفتی در آنجا مشاهده نکرد. بلافاصله هوشیارتر شد و بلند شد.

«این نمی‌تونه درست باشه. مار گفت به حساب افسونگر رسیده، مگه نه؟»

او که از این پیشرفت متحیر شده بود، برگشت و به آوار معبدی که کاملاً فرو ریخته بود نگاه کرد. «یعنی هنوز یجوری زنده مونده؟»

گویی در پاسخ به سوال او، برخی از تکه‌های بزرگ‌تر دیوارها کمی تکان خوردند و سپس با شدت بیشتری حرکت کردند. از درون دو جادوگر تاریک بیرون آمدند و بی‌ثبات ‌لرزیدند.

آن‌ها نیز به شدت مجروح به نظر می‌رسیدند.

لیام فورا شمشیرش را در آورد و به جلو دوید. «همین الان برای من دعوت نامه بفرست.» شن یو رهبر گروه آن‌ها بود، بنابراین او با عجله یکی را برای لیام فرستاد.

لیام نمی‌دانست چه اتفاقی می‌افتد، اما اگر تصادفاً آن جادوگر زنده بود، باید او را در اسرع وقت بکشد!

دو جادوگر تاریک سطح 50 تحت حمله او از بین رفتند زیرا از قبل سلامتی بسیار کمتری داشتند. پس از آن، لیام به طور اتفاقی شروع به جستجوی اطراف برای بازماندگان بیشتر کرد.

و دیری نگذشت که با بدن ناتوان افسونگر تماس پیدا کرد. او در زیر کوهی از سنگ دفن شد، اما به سختی زنده بود.

لیام که با این حالت به او نگاه می‌کرد، احساس همدردی در قلبش داشت.

خم شد و به آرامی او را در آغو*ش گرفت. حتی آن اقدام کوچک، او را به هم ریخت. او مانند گلی بود که از بادهای خشن پژمرده شده است.

دل هر کسی با چنین منظره رقت انگیزی به درد می‌آید. دیدن کسی به این زیبایی که اینقدر غمگین به نظر می‌رسد بسیار تکان دهنده بود. لیام می‌خواست لب‌های خم شده‌اش را ببو*سد و همه نگرانی‌هایش را از بین ببرد.

او به زن مسحور کننده‌ای که در آغو*شش بود نزدیک‌تر شد و فقط یک نفس تا بستن دهانش با دهانش فاصله داشت که ناگهان خنجری در حال پرواز مستقیماً به سمت گلوی زن زیبا نشانه رفت.

جهش

خون از زخم فوران کرد و لیام نیز از حالت خلسه خارج شد. او فورا جادوگر را که در آغو*شش بود روی زمین انداخت.

[دینگ. ماموریت پادشاهی تکمیل شد.]

[شما 100000 امتیاز تجربه دریافت کردید.]

[شما 1000 سکه طلا دریافت کردید.]

[شهرت شما در پادشاهی گرش افزایش یافته است.]

[برای دریافت بقیه ج...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی