باز: تکامل آنلاین
قسمت: 209
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 209 – بیشتر کردن شرط!
«هی، نمیدونی الان چه خبره؟ چرا هنوز اینجا ایستادی؟»
«توی راهم. توی راهم.»
در حال حاضر در شهرستان یلکا غوغایی عظیم در گوشه و کنار همه جا را فرا گرفته بود.
جمعیتی که معمولاً در اطراف خانه حراج میچرخیدند به نظر میرسید اکنون در برج پی وی پی متمرکز شدهاند.
حتی همه کسانی که قبلاً از تلاش وحشتناک برج پی وی پی میترسیدند، ناگهان انرژی گرفتند تا سعی کنند تا آنجا که میتوانند از برج بالا بروند.
با این حال، این بیشتر مربوط به بازیکنان فردی و برخی از اعضای سطح پایینتر از انجمنهای مختلف بود.
ردههای بالاتر و نیروگاههای واقعی همچنان به کار خود ادامه میدادند. این البته به استثنای یک انجمن واحد، گارد طوفان بود.
به طور غیرمنتظرهای، بسیاری از اعضای آن انجمن در سراسر برج پی وی پی پادشاهی گرش پراکنده شدند.
وقتی دیگر انجمنها به نظر نمیرسید که خیلی به تب شر*ط بندی 1000 سکه طلا اهمیت دهند، این انجمن به تنهایی توجه بیشتری به کل ماجرا داشت.
آنها با بهره گیری از این واقعیت که میتوانستند در گروههای بزرگ ثبت نام کنند و با سرعت بیشتری از برج بالا بروند، به سرعت در رتبه بندی قرار گرفتند.
برخی از اعضای انجمن آنها نیز قبلاً در سطوح بالاتر بودند.
بنابراین در حالی که بقیه هنوز در حال ورود بودند، این افراد در طبقه 90 جمع شدند تا در واقع بررسی کنند که آیا شایعاتی که منتشر میشود درست است یا دروغ.
و در همین طبقه، شخص ساکت نشسته در گوشهای از عرصه، عامل تمام این هرج و مرج بود.
«اوه! بالاخره طعمه رسید!» لیام پوزخندی زد، عقب نشست و آرام گرفت. پس از چندین ساعت آهنگری مداوم، او بسیار خسته بود.
بنابراین تمام این هیاهو سرگرمی زیادی به او داد. گرچه شباهتی به خوابیدن و استراحت خوب نداشت، اما بسیار به آن نزدیک بود.
«هه... وقتشه شر*ط بندی رو بالاتر ببریم.»
چند ثانیه بعد نوبت به مبارزهی درک رسید و این بار به جای 1000 سکه طلا 5000 سکه طلا شر*ط بندی کرد و فوراً موجی از نفس کشیدنهای تند و فریاد در میدان را به راه انداخت.
اعضای انجمن گارد طوفان نیز با صدایی خاموش شروع به بحث در میان خود کردند اما هنوز هیچ حرکتی انجام ندادند. انگار منتظر کسی بودند.
و به زودی این یک نفر یا بهتر است بگوییم یک تیم کامل از راه رسید.
این تیم بلافاصله توجه همه حاضران در طبقه 90 را به خود جلب کرد زیرا آنها به وضوح در میان دریای بازیکنان متوسط ایستادند.
آنها از بالا تا پایین با وسایل خیره کننده تزئین شده بودند، حتی برخی از آنها سنگهای قیمتی روی آنها نصب شده بود و نشان انجمن آنها در جلو و مرکز به خوبی میدرخشید.
درک که مبارزه خود را روی رینگ آغاز میکرد، به هیچ کدام از اینها توجه نکرد. او در دنیای خودش فقط روی مبارزه مقابلش تمرکز میکرد.
از طرف دیگر لیام همه چیز را زیر نظر گرفت و پوزخندش گسترده شد. «الان همه اینجان. وقتشه مهمونی شروع بشه.» با دیدن چند چهره آشنا، شنل خود را پایینتر کشید.
لیام آنها را میشناخت زیرا تعداد زیادی از آن...
کتابهای تصادفی


