فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 219

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 219 همه رازهایی دارن

لیام توضیح داد: «اعلیحضرت، من می‌ترسم این یه اتفاق ساده و یکباره نباشه.» او طوری صحبت می‌کرد که انگار واقعاً برایش دردناک بود که ببیند همه مردم صدمه دیده‌اند.

پادشاه نیز صبورانه حرف او را شنید و حرفش را قطع نکرد. اینگونه می‌دانست که در مسیر درستی قرار دارد.

و پادشاه پس از گوش دادن به همه چیزهایی که لیام برای گفتن داشت، سرانجام سخن گفت. «درست می‌گی. این در واقع اتفاقی نیست، اما خیالت راحت باشه.»

«پادشاهی ما همراه با کمک معبد الهی با این شیاطین وحشتناک برخورد می‌کنه. لازم نیست نگران چیزی باشی.»

«از شما متشکرم، اعلیحضرت. همه ما از کمک شما خیلی سپاسگزاریم.» لیام به سرعت حالت خوشحالی خود را نشان داد، اما هنوز کمی بی‌میل به نظر می‌رسید.

«اعلی حضرت… فقط اینکه…»

«چیه؟ حرف بزن.»

«به عنوان یه دوک که زیر نظر اعلیحضرت خدمت می‌کنم، واقعاً مایلم توی این موضوع هم کمک کنم. آیا من شخصاً می‌تونم کاری برای کاهش این مشکل انجام بدم؟» لیام صادقانه پرسید.

اما طرف مقابل قانع نشد. «من تحت تاثیر فداکاری تو هستم. با این حال، نیازی به نگرانی نیست.»

لعنتی. این مرد برای کسی که ساده لوح به نظر می‌رسد واقعاً سرسخت است.

برای لیام کاملاً واضح بود که هر چقدر هم که چاپلوسی پادشاه را بکند، قرار نیست چیزی گیرش بیاید.

حالا چاره‌ای جز تشکر دوباره و رفتن نداشت. با این حال، لیام ایده دیگری داشت. جایی که چاپلوسی کارساز نبود... شاید برعکس کار کرد؟

«لطفاً منو ببخشید، اعلیحضرت. من قصد نداشتم توی اسرار سلطنتی کنجکاوی کنم. اگر اعلیحضرت می‌فرماین که به این موضوع رسیدگی می‌کنن، من به حرف‌های شما ایمان کامل دارم. اما...»

«اما چی؟»

«اعلی حضرت... چطور بگم؟» لیام حرفش را کش می‌داد.

«چی؟ حرف بزن!» اخم کوچکی روی صورت ظریف پادشاه ظاهر شد.

«اعلی حضرت... من شنیدم که بعضی از اشراف درباره این حرف می‌زدن که چطور...»

«چطور چی؟ بگو!»

«اعلی حضرت... لطفاً منو ببخشید. این چیزیه که من شنیدم. بعضی از اشراف توی رستورانی که دیروز رفتم، حرکات اعلیحضرت رو زیر سوال بردند.»

«من هم اینطوری از حملات شیاطین مطلع شدم.»

اکنون تله گذاشته شده بود و لیام با تردید به بالا نگاه کرد تا ببیند آیا موش طعمه را گرفته یا نه.

و درست همانطور که فکر می‌کرد... پادشاه به وضوح عصبانی بود!

دندان‌هایش را به هم فشار داد و وقتی عصبانی بود و غر می‌زد به نوعی زیباتر به نظر می‌رسید. «دیگه چی شنیدی؟»

«اممم... لطفاً من رو ببخشید، اعلیحضرت. من در واقع بعد از اون چیزی نشنیدم. وقتی اون افراد بد دهنی می‌کردن و توانایی‌های شما رو زیر سوال می‌بردن، نمی‌تونستم بیکار بمونم.»

«بنابراین من شدیداً به اونا هشدار دادم و با عصبانیت اونجا رو ترک کردم. لطفاً من رو ببخشید. شاید، باید عقب می‌موندم و اطلاعات بیشتری در مورد موضوع بحثشون جمع می‌کردم.»

لیام بی‌شرمانه یک سری دروغ گفت و از شانس خوب او، طرف مقابل بسیار ساده لوح بود.

«هومم. خوبه. به نظر می‌رسه باید به همه یه چیزهایی رو یادآوری کنم.»

لیام...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی