باز: تکامل آنلاین
قسمت: 220
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 220 – الهه نُه رنگ
پس از خروج از قلعه سلطنتی، لیام مستقیماً به سالن حیوانات در شهر سلطنتی رفت. «باشه بالاخره رسیدیم، خوشحالی؟»
کیووو. روباه کوچک در جواب بالا و پایین پرید.
لیام حال خوبی داشت پس دختر کوچولو را نوا*زش کرد و به داخل رفت و دنبال سرافینا گشت.
تالار حیوانات در شهر سلطنتی با تالار حیوانات در شهر تجاری کاملاً متفاوت بود. ظرفیت آن بسیار بیشتر بود و مربیان اینجا نیز با تجربهتر بودند.
علاوه بر این، این امکانات بسیار گزینشی بود و فقط بازیکنانی که حداقل در سطح 25 بودند، اجازه ورود داشتند. بنابراین طبیعتاً جمعیت زیادی آنجا نبود.
تنها چند ثانیه طول کشید تا لیام مربی را پیدا کرد زیرا یکی از نگهبانان شخصاً او را تا محل پرورش حیوانات همراهی کرد.
بسیاری از مربیان اینجا بودند و به نظر میرسید که آنها مشغول مراقبت از همه جانوران موجود در مرکز هستند.
معمولاً فقط خدمتکاران و سایر خدمه از این کارهای عجیب و غریب مراقبتی میکردند، اما اکنون خود مربیان این کار را انجام میدادند زیرا امیدوار بودند که جانوران را برای جنگ بهتر پرورش دهند.
سرافینا داشت از یک شیر سه سر مراقبت میکرد که لیام و لونا به کنار او رسیدند.
«اوه! دوباره شما هر دو اینجایید!» با خونسردی اشاره کرد، اما ناگهان قیافهاش تغییر کرد. «لرد دوک، لطفا من رو ببخشید. من الان سرم شلوغ بود و متوجه نشدم که شمایید.»
یعنی الان متوجه عنوان من شدی؟ لیام شانه بالا انداخت و سرش را تکان داد چون به این چیزها اهمیتی نمیداد.
از نگاهش معلوم بود که چیزی را که میبیند باور نمیکند.
با توجه به سطح پایین، وضعیت مالی و سن کم او، نمیتوانست دوک پادشاهی شود و با این حال هنوز این عنوان را داشت.
«چندتا چیز برای مشورت با شما دارم، نمیدونم آیا استاد سرافینا میتونن برای من وقت بذارن؟»
«بله، البته. لرد دوک. لطفاً از این طرف بیاید.» او لیام و لونا را به یک اتاق خصوصی برد و وقتی آنها داخل شدند، او به سرعت روباه کوچک را برداشت.
این موجود پشمالو و گربه مانند بغلی مثل همیشه دوست داشتنی بود، بنابراین به محض اینکه چشمش را به جانور انداخت، نتوانست جلوی خودش را بگیرد.
اما او دوباره به یاد آورد که در حضور یک دوک بود و سعی کرد به سرعت آرامش خود را بازیابد.
«اهم. اهم. تبریک میگم لرد.»
«به نظر میرسه جونور روح شما آماده است دوباره تکامل پیدا کنه. اگرچه پرورش جونور روح خیلی سخته، لرد من، شما اینکار رو خیلی ساده جلوه میدید. آها ها ها.»
مربی لبخند بزرگ و شیرینی را نشان داد، رفتار او کاملاً متفاوت از آخرین باری که آنها را ملاقات کرده، بود.
«ممنونم.» لیام سری تکان داد، اما او چاپلوسی را بیخیال شد و سنگ قیمتی را از فضای موجودی خود بیرون آورد.
«استاد سرافینا... حین سفر، به طور اتفاقی با این مورد خاص برخورد ...
کتابهای تصادفی


