باز: تکامل آنلاین
قسمت: 227
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 227 – لطفا بهم گوش کن
چهره لونا حالت بسیار دردناکی داشت و بدنش سبز روشن شد. چند قطره خون هم از چشمانش نشت کرد.
قیافه لیام تلخ شد و به سرافینا نگاه کرد. به طور غیرمنتظره، او نیز نگاهی خالی داشت. جوری به روباه نگاه میکرد که انگار نمیدانست چه خبر است.
این فقط باعث نگرانی لیام شد. «چی شده؟ یه چیزی بگو. حالش خوبه؟»
«خدای من.» سرافینا از حالت خلسه خارج شد و به سرعت شروع به مراقبت از روباه کرد.
درخشش درخشانی دستان او را پوشانده بود، اما در حالی که سعی میکرد جانور را لمس کند، یک مانع نامرئی او را دفع کرد. «لرد من... فکر نمیکنم الان کاری از دستمون بر بیاد.»
او با درماندگی به سدی نگاه کرد که اکنون با درخشش سبزی روشن و روشنتر میشد، مانند خز روباه.
به همین جا ختم نشد و حتی حصار شروع به محکم شدن کرد. در ثانیه بعد، لونا کاملاً ناپدید شد و حالا یک پوسته سبز سخت بدن کوچک او را پوشانده بود.
این شکل گرد و بیضی شکل و شبیه تخم بود. رنگ سبز نیز به بنفش تیره با یک لکه سفید روی تخم مرغ تبدیل شد.
سرافینا با احتیاط تخم را در دستانش گرفت و از همه جهات به آن نگاه کرد. او هرگز تکاملی مانند این را ندیده بود.
مهمتر از آن، سنگ قیمتی نه رنگ الهی هنوز داخل این تخم بود!
این اولین باری بود که او میدید که یک جانور کاملاً بلعیده میشود.
وقتی تخم در نهایت بشکند… او نمیدانست که آیا بخشی از آن سنگ قیمتی باقی میماند یا خیر.
لیام با تماشای او که مات و مبهوت به تخم خیره شده بود، با نگرانی پرسید. «حالش خوبه؟»
«آه.» سرافینا سرش را تکان داد.
لیام در حالی که او فقط به سنگ قیمتی فکر میکرد، آشکارا بیشتر نگران روباه کوچک بود.
«لرد من، معمولاً مقدار کمی جوهر از هر یک از این دو مورد باید برای تکامل و باز کردن پتانسیل لونا کافی باشه.»
«اگر چه من واقعا نمیدونم اینجا دقیقا چه اتفاقی افتاده... حدسم اینه که روباه شما میخواد تمام جوهر رو از سنگ قیمتی و قطعه شعله جذب کنه.»
«این اولین باره که میبینم یه جونور اینطور رفتار میکنه. حتی برای یه جانور روح باهوش، اون خیلی عجیب به نظر میرسه.»
«به خصوص برای سن اون.»
«فقط جونورهایی که تجربه جنگیدن دارن، تشنگی برای تکامل خود و قدرتمندتر کردن خودشون رو دارن.»
«اونا تمام تلاششون رو میکنن تا به بهترین شکل ممکن تبدیل بشن.»
سرافینا زمزمه کرد و هرچه میتوانست برای لیام توضیح داد: «پس برای جونور جوونی مثل اون، این نوع غرور و میل خیلی غیرعادیه.»
در پایان، او نیز فقط تا این حد فهمید.
«پس این چیز خوبیه، درسته؟» لیام متوجه نشد.
«نه، لرد من. نه لزوما.» سرافینا سرش را تکان داد. «متاسفانه این بدترین حالت ممکنه.»
«از اونجایی که لونا تلاش میکنه تا فراتر از تواناییهاش عمل کنه، احتمالش زیاده که آسیبهای وحشتناکی متحمل بشه.»
«اون همچنین خیلی سریع در حال تکامله. اصلاً خوب نیست. اون پایه خوبی نخواهد داشت. فقط جونورایی با خطوط خونی خیلی خاص توانایی رشد تصاعدی مثل ا...
کتابهای تصادفی
