فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 230

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 230 شانس داره بهم رو می‌کنه

لیام نمی‌خواست این فرصت را از دست بدهد و بلافاصله به سمت گروه شش نفره شیاطین رفت.

او می‌دانست که این بچه‌ها از هیچ روشی مانند لیام برای انتقال جادوی نیستی و مانا استفاده نمی‌کنند. بنابراین او می‌خواست از آن‌ها بیشتر بیاموزد.

شش دیو جادوگر با دیدن رهبر که به سمت آن‌ها می‌رفت نگران شدند و به سرعت به او سلام کردند.

آن‌ها همچنین پس از گوش دادن به تک تک سوالات لیام بهترین پاسخ را دادند.

با این حال، پس از چند دقیقه بحث، لیام همچنان در همان نقطه قبلی بود. او اصلا نمی‌توانست چیزی را درک کند.

نه به این دلیل که او قادر به درک نبود، بلکه به این دلیل که شیاطین نمی‌دانستند چگونه توضیح دهند.

برای آن‌ها، همه چیز نسبتاً شهودی بود. آن‌ها از بدو تولد از نیستی استفاده می‌کردند. به آسانی حس مانا بود. اما برای لیام اینطور نبود.

و این او را مبهوت کرد زیرا او با دنیای مردگان تطابق اس اس اس داشت و فقط با مانا میل درجه اس داشت.

این بدان معنی بود که او باید بهتر از آن چیزی که مانا را حس می‌کرد، قادر به درک نیستی باشد. اما هر چقدر تلاش کرد موفق نشد.

لیام کمی بیشتر با آن‌ها به گپ زدن ادامه داد، تا اینکه در نهایت تسلیم شد و به موقعیت خود بازگشت.

کارهای زیادی وجود داشت که او باید انجام می‌داد و تصمیم گرفت ابتدا روی موارد مهم تمرکز کند، مواردی که می‌توانست قدرت او را بالاتر و فراتر از آن افزایش دهد.

و برای آن، او باید ابتدا به سطح 50 برسد.

لیام دست‌هایش را به هم زد و با سردی به سی شیطانی که مقابلش ایستاده بودند خیره شد. «وقتش رسیده. بجنگید. بکشید و زنده بمونید.»

سپس طومار پورتال را باز کرد، یک نور قرمز کور کننده تمام گروه را فرا گرفت.

در ثانیه بعد، گروه شیاطین، لیام و تلن از قلمرو زیرین به شیون تله پورت شدند.

«رئیس، این واقعاً کار می‌کنه؟»

«صبر کن، ساکت شو.» ویکتور با عجله دستیار خود را کنار گذاشت. استرلینگ، رهبر انجمن گارد طوفان که به آن دو نزدیک می‌شد.

«چیه ویکتور؟ شما دوتا در مورد چی صحبت می‌کنید؟» او به طور معمولی پرسید، اما از لحن و رفتارش می‌توان گفت که او واقعاً معمولی نبود.

«هیچی. هیچی، رئیس انجمن.» ویکتور به طرز عجیبی موهایش را به هم زد. جرات نداشت چیزی بگوید.

همین چند روز پیش، زندگی او تقریباً به پایان رسیده بود. او نه زندگی داشت، نه آینده، نه چیزی و در رأس آن کوه بدهی داشت.

اما پس از آن به طور معجزه آسایی بدشانسی او تغییر کرد.

درست زمانی که فکر می‌کرد زندگی‌اش به پایان رسیده است، به نوعی به ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی