باز: تکامل آنلاین
قسمت: 243
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲۴۳: دوستات به سختی آنلاینن
پس از یک خواب طولانی، لیام کاملا سرحال از خواب بیدار شد. از تخت بلند شد، دست و پایش را دراز کرد و بعد بیرون رفت تا دوش بگیرد.
اکنون آپارتمان خالی به نظر میرسید، در حالی که اتاق خواهرش کاملاً باز بود و چراغ کپسول بازی او روشن بود.
«اون دوتا باید دوباره وارد بازی شده باشن.» خندید و سریع دوشش را تموم کرد. وقتی برگشت، با کمال تعجب شن یو را دید که هنوز در اتاق نشیمن است.
او روی کاناپه خوابیده بود و از این رو قبلاً متوجه او نشده بود. «چرا اون اینجا خوابیده و توی آپارتمان خودش نیست؟»
به سمت او رفت تا او را بیدار کند، اما وقتی به او نزدیک شد، با گیجی ایستاد. چهره زیبای او زمانی که در خواب بود جذابتر به نظر میرسید.
لبهای قرمزش رطوبت کمی داشت، پلکهایش به آرامی حرکت میکردند، شاید به این دلیل که او در مورد چیزی خواب میدید و سینهی بزرگش به سمت بالا فشرده شده بود چون دستهای خودش را در آغو*ش گرفته بود.
زن کاملاً بیدفاع خوابیده بود، انگار در خانه خودش است. حتی پیراهنش کمی بالا کشیده بود که کمر باریک بر*هنهاش را نشان میداد.
نگاه لیام بیصدا روی بدن زن بالا و پایین رفت و در حالی که جزئیات زیبای مختلف را در نظر میگرفت ادامه پیدا کرد.
حتی زمانی که او بدون آرایش و ظاهرسازی خوابیده بود، بسیار اغو*ا کننده و زیبا بود.
البته این برای او تعجب آور نبود، اما بنا به دلایلی امروز زیباتر و جذابتر از حد معمول به نظر میرسید.
او که از کارهای خودش متعجب شده بود، ایستاد و مانند یک نوجوان بیجنبه به او خیره شد. او فقط به سختی میتوانست دستهایش را که برای رسیدن به جلو و لمس پوست بر*هنهاش به خارش افتاده بود، کنترل کند.
چشمانش از کمرش به سمت پاهای بلندش حرکت کرد که کاملاً برای دیدن همه در معرض دید قرار داشت.
او فقط یک شلوارک کوتاه کوتاه پوشیده بود که شاید هم شورت بود. آنها چیزی را پوشش نمیدادند. بیش از نیمی از رانهای انعطاف پذیر او بیرون بود.
آیا این زن برای اغو*ا کردن او چیزی در سر داشت؟
لیام خم شد، دستانش به میل خود حرکت کردند تا نرمی را لمس کنند، اما در آخرین لحظه، جلوی خود را گرفت و از حالت خلسه خارج شد.
دستش را عقب برد و در عوض پتویی را که روی زمین افتاده بود برداشت و روی دختر گذاشت.
جای تعجب نیست که او توانست قفل ویژگی جذابیت را باز کند. با قهقهه خندید، سرش را تکان داد و دور شد.
او دختر بدی نبود اما او نمیتوانست حواس لیام را پرت کند. خیلی چیزها در خطر بود و نیروهای پنهان و عوامل ناشناخته زیادی وجود داشت.
او سریع به اتاقش برگشت و بدون معطلی وارد بازی شد. جسم او در مسافرخانه شهر یلکا ظاهر شد و به محض اینکه به هوش آمد...
دینگ دینگ دینگ دینگ…
لیام کاملاً غافلگیر شد و تصادفا دوباره روی تخت کوچک مسافرخانه افتاد و حتی در این را...
کتابهای تصادفی

