باز: تکامل آنلاین
قسمت: 250
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 250 – یک هیولای واقعی!
یکی دو ساعت بعد…
لیام بعد از اینکه بالاخره توانست حدود نیمی از شوالیههای مرگ را از بین ببرد نفس نفس زد.
با این حال، نیمه دیگر همچنان به او خیره شده بود، همه آنها عصبانی و خشمگین به نظر میرسیدند، شعلههای آبی از چشمان بیروحشان بیرون میزد.
نه تنها از چشمان آنها، بلکه از بدن آنها نیز بخارهای غلیظی بیرون میزد. «این نیستیه؟»
او نمیتوانست آن را به خوبی حس کند، زیرا هنوز در استفاده از نیستی مانند مانا مهارت نداشت. با این حال، حضور رگههای آن آنقدر غلیظ بود که تقریباً میتوانست آن را احساس کند.
با دیدن این لیام کمی نگران درک ضعیفش از نیستی شد. با وجود اینکه میل و هماهنگی کاملی با آن داشت، نمیتوانست آن را به خوبی درک کند.
این در حال حاضر خوب بود. شاید پس از به دست آوردن میراث، او بتواند انرژی را بهتر حس کند؟
پس زیاد نگران این موضوع نبود.
اما همانطور که او بیخیال به بریدن و دفاع کردن مقابل شوالیههای درشت ادامه میداد، مغزش به سمت چیزهایی که به خودی خود در آنها کمبود داشت سرگردان شد.
تمرکز او شروع به تزلزل کرده بود.
لیام آه بزرگی کشید و سپس به کار برگشت، ذهنش را عقب کشید و تمرکزی را که داشت از او دور میشد، محکم به هم چسباند.
و به نظر میرسید که این آخرین مجموعه نگهبانی است که بین او و سه اتاق ایستاده است. پس شاید این آخرین مانع بود؟
این فکر به او کمک کرد که مقاومت کند و او به درگیری با دستهای از شوالیههای قوی مرگ ادامه داد که همگی لباس کاملی از تجهیزات و زره پوشیده بودند که هنوز یکپارچگی زیادی در آنها باقی مانده بود.
بنگ بنگ بنگ بنگ
صداهای فلزی هولناکی که به شدت بلند میشد در فضای باریک پخش میشد.
با این حال، در این...
کتابهای تصادفی

