باز: تکامل آنلاین
قسمت: 252
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 252 – در حاشیه
کوسکه با تأملی بیصدا به غار عظیم خیره شد. به طور معمول، او دوست داشت یک مکان را کاوش کند، علم پشت آن را درک کند و هر چیز کوچک را با جزئیات بررسی کند.
اما الان وقتش نبود. سرش را تکان داد و خود را مجبور کرد تا با عجله همه چیز را در این غار اسکن کند.
بهجز خزه سیاه مایل به سبزی که دیوارها را پوشانده بود و اسکلتهای متعددی که به آن زنجیر شده بودند، به نظر میرسید هیچ چیز ارزشمند دیگری در آنجا وجود نداشته باشد.
هرچقدر هم که نگاه کرد، این تنها چیزی بود که میتوانست پیدا کند.
«باشه. من باید برم سراغ بعدی.» عرق پیشانیاش را پاک کرد و سپس آهی طولانی بیرون داد و دوباره در بزرگ آهنی را باز کرد.
این بار او واقعاً به شانس خود تکیه کرد. از این طرف در، او دقیقاً نمیتوانست ببیند تمرکز لیام کجاست. چیزی هم نمیتوانست بشنود.
بهترین کاری که او میتوانست انجام دهد این بود که در را کمی باز کند و شکاف کوچکی از فضا ایجاد کند که از طریق آن بتواند به بیرون نگاه کند و ببیند چه اتفاقی میافتد.
از شانس او، به نظر میرسید لیام هنوز درگیر مبارزه با شوالیههای مرگ است. او همچنین به نظر نمیرسید که هنوز چیزی را فهمیده باشد و تمام حواسش به مبارزه بود.
اما تعداد دشمنان اطراف او بار دیگر کاهش یافته بود. او به آرامی اما پیوسته بر آنها غلبه میکرد و آنها را شکست میداد.
با این سرعت، ممکن است فقط چند دقیقه بیشتر زمان برای او باقی بماند. پس از آن، قطعا تعداد شوالیههای مرگ برای سرگرم کردن کامل این هیولا بسیار کم خواهد بود.
او با عجله یک معجون نامرئی دیگر خورد و سپس از در بیرون رفت. فقط دو غار دیگر در مجاورت وجود داشت و به نظر میرسید تونل به اینجا ختم میشود.
به سادگی، هیچ گزینه دیگری وجود نداشت.
کوسکه با ...
کتابهای تصادفی


