باز: تکامل آنلاین
قسمت: 254
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 254 – میخوام اون بمیره یا نه؟
«لعنتی! لعنتی! لعنتی!» لیام با صدای بلند فحش داد.
دو نفر آنها آنجا بودند و با این حال این هیولای بزرگ به او خیره شده بود و نه به آن مرد دیگر؟
چهار شوالیه مرگ دیگر نیز هنوز زنده بودند و در اطراف او وزوز میکردند و دندانهای خود را مانند پشه در او فرو میکردند.
او چگونه قرار بود با این افراد و این هیولا روبرو شود؟
و در مورد مردی که بیرون آمد چه میشود؟ چرا هیچ توجه لعنتی روی او نیست؟ اصلا او کجا بود؟
لیام فرصتی برای نگاه کردن به اطراف نداشت زیرا شوالیه مرگ بزرگ تبر خود را بلند کرد و قصد داشت او را به دو نیم کند.
«لعنتی.» او حرکت کرد، آمد تا پشت مرد بزرگ بایستد و شمشیر خود را روی زره فلزی ضخیم پشتش تاب داد.
-5
تعداد آسیب حتی وحشتناکتر ظاهر شد.
«فکر نکن که من توی حشره رو نمیبینم!» صدایی مانند رعد و برق غرش کرد.
بلافاصله، انبوهی از کرههای سیاه در اطراف او ظاهر شدند و همه آنها به سمت لیام به سمت جلو شلیک کردند تا یکی پس از دیگری به او ضربه بزنند.
دقیقاً در همین لحظه، چهره دیگر در تونل بالاخره حرکتی انجام داد. او از کنار لیام رد شد و سعی کرد یک بار دیگر وارد غار مرکزی شود.
با این حال، از آنجایی که لیام و شوالیه مرگ رئیس درست در کنار ورودی ایستاده بودند، او از توجه این دو نفر دور نماند.
و در نهایت لیام نیز موفق شد نگاهی اجمالی به این مزاحم بیابد!
کسی بود که از قبل او را میشناخت و کسی بود که انتظارش را نداشت!
کوسکه!
دوباره این مرد لعنتی! واقعا؟ اون چطور امروز اینجاست!
از همه مهمتر این که چه مدت اینجا بود!
لیام فقط به یک ثانیه نیاز داشت و ناگهان همه چیز برایش روشن شد. این عوضی زمانی که مشغول مبارزه با انبوهی از شوالیههای مرگ بود سعی کرد دزدکی وارد شود.
مطمئناً او همین کار را با گروه دیگر انجام داده بود، اما این بدان معنا نیست که به او اجازه میدهد با او همین کار را انجام دهند!
او با ناامیدی غرغر کرد و مسیر خود را تغییر داد...
کتابهای تصادفی
