باز: تکامل آنلاین
قسمت: 255
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 255 – در یک ثانیه
پس از فرار موفقیت آمیز حملات و اتصال بقیه حملات به کوسکه که پشت سر او ایستاده بود، لیام جرات نکرد دیگر در تله مرگ بماند.
او بر سر اینکه حملات کوسکه و حملهای که شوالیه مرگ نادر فرستاده بود، هر دو حملههای نیستی یا حداقل حملات عنصری تاریک بودند قما*ر کرده بود.
اگر چنین باشد، آسیب مربوط به آن حملات ناچیز خواهد بود یا اصلا آسیبی وارد نخواهد کرد و حتی ممکن است او را التیام بخشد.
در واقع، این حتی یک قما*ر هم نبود. مجبور بود این کار را انجام دهد. او به سادگی چاره دیگری نداشت.
اما خوشبختانه همانطور که او حدس زد، هر دو حمله به سادگی از بین رفت و هیچ آسیبی به او وارد نشد. سلامتی که تا کنون از دست داده بود نیز جبران شد.
او با خوشحالی پوزخندی زد، اما یک ثانیه بعد، او با واقعیت دردناک مواجه شد. کار او هنوز تمام نشده بود. چگونه او قرار بود یک شوالیه مرگ سطح 80 را شکست دهد؟
تنها دلداریش این بود که... اگر او در حال تقلا بود، آن مرد دیگر نیز نباید وضعیت بهتری نداشته باشد!
درست زمانی که دور بدنش چرخید تا حرکات کوسکه و مهمتر از آن حرکات بعدی شوالیه مرگ را ببیند، ناگهان دیدش تار شد.
از ناکجا، صدای زنگ وحشتناکی به طور غیرقابل توضیحی در سرش طنین انداز شد و او را کاملا سفت و بیحرکت کرد.
او نمیتوانست ببیند. او نمیتوانست فکر کند. او نمیتوانست کاری انجام دهد. تمام بدنش احساس ضعف میکرد و بدون حتی اندکی تعادل تاب میخورد.
او سعی کرد شمشیر خود را به جلو بچرخاند و خود را مجبور به تثبیت کرد، اما خیلی دیر شده بود، شوالیه مرگ از قبل در مقابل او بود.
در دید تار خود، او فقط میتوانست مبهم ببیند و تبر بزرگی را دید که به سمت او تاب میخورد.
درست وسط سرش فرود آمد.
ثانیه بعد…
بنگ! بوم!
بدن لیام از هم جدا شد. شوالیه مرگ طوری او را تکه تکه کرده بود که انگار فقط یک تخته گوشت است. تنها یک ...
کتابهای تصادفی
