باز: تکامل آنلاین
قسمت: 262
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 262 – تو هم، لونا؟
لیام با آرامش خم شد تا صندوق کوچک گنج را از روی زمین بردارد. کوچک بود بنابراین هر چیزی که داخل آن بود احتمالاً کوچک بود.
«هومم... چه چیزی میتونه توی این بوده باشه؟ کتاب مهارت؟ آیتم؟ یا شاید چیز دیگهای؟» او کنجکاو بود اما واقعا راهی برای او وجود نداشت که بفهمد.
او برای لحظهای آن را مشاهده کرد و سعی کرد سرنخهایی پیدا کند، اما جعبه فلزی چیز دیگری نداشت. حالا دیگر بیفایده بود.
با این وجود، او آن را به فضای موجودی خود پرتاب کرد. سپس با آرامش به اطراف غار نگاه کرد.
داخل غار بزرگ بود و همه جا با همان خزه پوشانده شده بود. یک میز بزرگ و یک صندلی تخت مانند، همه پر از خاک بودند.
غیر از این هیچ چیز دیگری در آن مکان وجود نداشت. هیچ تار عنکبوت نبود. هیچ خرده اسکلتی وجود نداشت. اصلا چیزی نبود.
در واقع، اگر بخاطر خزهها نبود، این مکان بکر، تمیز و دست نخورده بود. در مقایسه با بقیه تونلها، این غار به تنهایی به خوبی نگهداری شده بود.
«پس اون شوالیه مرگ اساساً از این اتاق مراقبت میکرد ...» لیام با صدای بلند فکر کرد و سپس دستش را بلند کرد تا تمام خزههای این اتاق را نیز درو کند و همه چیز را به تخم فرستاد.
غار اکنون واقعاً خالی بود.
لیام آخرین نگاه را انداخت و سپس بیرون رفت. او کاملا مطمئن بود که در این غار یا در این تونل هیچ چیز دیگری برای آن موضوع وجود ندارد.
کوسکه قبلاً همه چیزهای دیگر را نیز خالی کرده بود. دیگر این جا ماندن او فایدهای نداشت.
همچنین، وضعیت لونا اکنون تا حدودی تثبیت شده بود، بنابراین او میخواست هر چه زودتر به شهر سلطنتی بازگردد.
هر درمانی که لیام انجام داده بود ممکن است کاملا بیمعنی بوده باشد. او باید لونا را پیش سرافینا میبرد تا او را به درستی درمان کند.
و بعد از آن…
لیام مشتش را گره کرد و میخواست بیرون برود که از گوشه چشم متوجه دو غار دیگر هم شد. آنها نیز با خزه پوشیده شده بودند.
«هومم...» مکث کرد. او تمام خزههای این تونل تا آخرین ذره پاک کرده بود. پس چرا این دو غار را پشت سر بگذارید؟
فقط 2 دقیقه بیشتر طول میکشد. بنابراین او ایستاد و به سمت سمت راست رفت و متوجه اسکلتهای خزندهای شد که روی دیوارها نصب شده بودند.
او همه چیز را با دقت مشاهده کرد، اینجا و آنجا جستجو کرد، اما همانطور که انتظار داشت، چیزی با ارزش پیدا نکرد. نه حتی یک آیتم درجه معمولی.
«حرومزاده.» لیام دندانهایش را به هم فشار داد و سپس به نیستی موجود در هوا دستور داد تا دستور او را انجام دهد.
به زودی عصاره گیاهی نشت کرد و تخم لونا با گرسنگی همه چیز را جذب کرد، بدون اینکه نشانهای از سیر شدن کامل را نشان دهد.
«خیلی خوبه هر چقدر میخوای بخور.» لیام زمزمه کرد. بعد از اینکه تخم همه چیز را جذب کرد، به سمت غار دیگر رفت.
این مکان هم، چنین به نظر میرسید که...
کتابهای تصادفی


