فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 263

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 263 – اون خیلی سالمه!

حتی زمانی که آسمان عصر شیون با طرح‌‌های اسرارآمیز رنگ‌‌ها روشن می‌‌شد، یک بادشکن عظیم الجثه به زیبایی بال‌های فلزی خود را تکان داد و زیبایی رنگ‌‌ها را منعکس کرد.

لیام بالای این پرنده نشسته بود و مات و مبهوت به تخمی که دو برابر کف دستش بود خیره شده بود.

این تخم بر روی پوسته‌‌اش نقش خاصی داشت. نیمی از پوسته سیاه و نیمی از پوسته سفید کریستالی خالص بود.

علاوه بر این، رنگ‌های آبی روشن در سراسر تخم در هر دو نیمه سیاه و سفید وجود داشت که باعث می‌شد حتی مرموزتر به نظر برسد.

«من می‌خواستم خودم رو قوی‌تر کنم، اما به جاش تو قدرت گرفتی. صبر کن تا بیای بیرون، ۲۴ ساعته ازت کار می‌کشم.» لیام از شدت خستگی آهی کشید.

شاید چون دیگر در محیط سرشار از نیستی نبود، فرسودگی روحی ناشی از مبارزه طولانی بالاخره به او ضربه می‌زد.

احساس خستگی و تخلیه شدن می‌کرد و می‌خواست چشمانش را ببندد تا استراحت کند.

حال لونا هم الان خیلی بهتر بود. ترک‌ها خوب شده بود. خونریزی متوقف شده بود و الگوهای عجیبی ظاهر شده بود. پس چیزی برای نگرانی وجود نداشت.

با این حال، لیام قادر به استراحت نبود. او برنامه‌ای داشت اما اکنون به نظر می‌رسید که همه چیز تغییر کرده است و باید در همه چیز تجدید نظر کند.

و این دشمن جدید که از سایه کار می‌کرد... نیاز داشت درباره او بیشتر بداند.

بزرگترین نگرانی او این بود... آن شخص از کجا می‌دانست که دقیقا چه زمانی لیام به مخفی‌گاه جادوگر می‌رسد؟

اگر کسی مثل او بود که به گذشته سفر کرده بود، ممکن بود از مکان، متخصصان، اشخاص ضعیف، اشخاص قوی، گنج‌ها و غیره آگاه باشد.

اما چگونه ممکن است او از زمان و مکان دقیق اقدام لیام آگاه باشد؟ آیا این فقط یک تصادف بود؟

لیام بی‌صدا در مورد این موضوع فکر می‌کرد در حالی که بادشکن با صدای بلند جیر جیر می‌کرد و سرانجام به نزدیکی شهر سلطنتی رسید.

«همین جا، تلن.» لیام به مکانی با یک خوشه انبوه از درختان، کمی دورتر از شهر اشاره کرد.

سپس از پرنده پایین پرید و بقیه مسافت را با پای پیاده طی کرد و به دروازه‌های شهر رسید.

«درود، لرد دوک.»

«درود، لرد دوک.»

دو نگهبان در ورودی بلافاصله تعظیم کردند و به لیام سلام کردند، اما او عجله داشت بنابراین به سختی آن‌ها را تأیید کرد و با عجله از کنار آن‌ها رد شد.

به عنوان یک دوک، او دیگر نیازی به نگرانی در مورد هزینه‌های ورودی و چیزهایی مانند آن نداشت. در واقع، او می‌توانست سوار بر تلن وارد شهر شود.

با این حال، این باعث جلب توجه بیش از حد می‌شد و وضعیت لونا تثبیت شده بود بنابراین او نیازی به انجام این کار احساس نمی‌کرد.

با این وجود، او عجله داشت، بنابراین مستقیماً به تالار حیوانات در شهر سلطنت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی