باز: تکامل آنلاین
قسمت: 268
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 268 – نظرت در مورد این بازی چیه؟
برای یک ثانیه صدای لیام به نظر میرسید که انگار میخواهد سخاوتمند باشد، اما با شنیدن دوباره همان کلمات وحشتناک، دو زن مات و مبهوت به نظر میرسیدند.
«چرا! چرا اینقدر بیمنطق رفتار میکنی!» الکس ملحفهها را مچاله کرد و با چشمان درشت به او خیره شد.
«بخاطر اینه که نمیتونی بهمون اعتماد کنی؟» میا پرسید. او همچنین نتوانست بفهمد که چرا او در این مورد اینقدر لجباز است.
«من میدونم که ما اشتباه کردیم. لطفا، این به زندگی برادرم مربوط میشه. اگه فقط یک بار به ما کمک کنی، ما تا ابد مدیونت میشیم.»
«ما علیه تو کاری نمیکنیم. ما میتونیم متحد هم باشیم. من این قول رو میدم. من بهت قول میدم.» میا التماس کرد.
الکس نیز به مغرور بودن ادامه نداد و به سرعت اضافه کرد. «لطفا لیام. من میدونم که من کارهای احمقانه زیادی انجام دادم، برای همه چیز عذرخواهی میکنم. اما تو باید به برادرم کمک کنی.»
«لطفا ما میتونیم طرف همدیگه باشیم. من دیگه هرگز کار احمقانهای انجام نمیدم. لطفا همین یک بار.» آن دو به لیام التماس و التماس کردند.
با این حال لیام فقط سرش را تکان داد و بیاختیار لبخند زد. «من واقعا نمیتونم کمک کنم مگه اینکه شما قرارداد رو امضا کنید. انتخاب دیگهای ندارم.»
«اون رو به عنوان یه قرارداد برده داری تلقی نکنید. اون رو به عنوان یه قرارداد زیر دستی یا حتی به عنوان یه قرارداد دوستی در نظر بگیرید. من به هر دو شما بیانصافی نمیکنم.»
«چرا؟ چرا اینقدر لجبازی میکنی! چرا نمیتونی به ما اعتماد کنی؟ چرا به این قرارداد نیاز داری؟» الکس فریاد زد.
او متنفر بود که این مرد اینقدر سرسخت است و اصلاً تکان نمیخورد، حتی اگر دو نفر زیر پای او التماس بکنند.
آیا او دوست داشت آنها را ببیند که این چنین بدبختانه از او کمک میخواهند؟
«منم میتونم همین رو بگم.» لیام شانه بالا انداخت. «چرا هر دوی شما به من اعتماد ندارید؟ من قبلاً به شما گفته بودم که قرارداد فقط یه چیز اسمیه. من مطمئن نیستم که به چه چیزای بیشتر از من نیاز دارید.»
«اگه به کمک من نیاز دارید، این تنها راهه. و...»
«به من اعتماد کن، تو به کمک من نیاز داری. شرایط برادرت هم مثل این بازی خیلی ساده نیست. باید حداقل تا این حد رو فهمیده باشی درسته؟»
میا بیصدا سر تکان داد. حتی الکس دهانش را بست و هیچ چیز دیگری نگفت.
آنها همچنین مدتی بود که این شک آزاردهنده را داشتند و به همین دلیل از ری اکیداً خواسته بودند که دیگر وارد سیستم نشود.
پزشکان بیمارستانهای برتر نیز نتوانستند وضعیت او را توضیح دهند. آنها انواع آزمایشات را روی او انجام دادند، اما او را ضعیفتر و آسیبپذیرتر کرد.
بنابراین دو زن به لیام نگاه کردند و توضیح بیشتری میخواستند اما دهان او محکم بست...
کتابهای تصادفی

