باز: تکامل آنلاین
قسمت: 275
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 275 – یکی داره من رو لمس می کنه
لیام می دانست که دیر یا زود این اتفاق می افتد. این هم دلیل اصلی حضور او در اینجا بود.
پس بی صدا سر تکان داد. «باشه، بریم.»
او دستش را تکان داد و هیرویو را فراخواند و او و ده دیو گروه را تا قلعه بزرگ شهر دنبال کردند.
درست مانند شهر، این قلعه نیز در مقایسه با برج پادگان در شهر ثول در سطح کاملاً متفاوتی قرار داشت.
در واقع، این یکی تقریباً به اندازه کاخ سلطنتی پادشاهی گرش بود!
«هوم؟ باید تمام پول ساخت این چیزا رو از طومارهای کتیبه بدست آورده باشن.» لیام از روی سرگرمی به آرامی خندید و همه چیز در اطراف آنها را مشاهده کرد.
مهم نیست به کجا نگاه میکرد، سازههای مرمری تمیز و بکر، باغهای به خوبی نگهداری شده بود، و یک لحظه صبر کنید…
چشمان لیام تقریباً از حدقه خارج شد وقتی دید که این باغ ها در واقع باغ های گیاه هستند با مقدار زیادی گیاهان گرانبها!
این دیو قطعا با بقیه شیاطینی که به هیچ ظاهر و زیبایی اهمیت نمی دادند متفاوت بود.
باید شیطانی با هوش بالا باشه! لیام یک یادداشت ذهنی نوشت و به حرکت ادامه داد و نشان نداد که به وضوح شوکه شده است.
چند دقیقه بعد، گروه به سالن اصلی رسیدند، جایی که گروه دیگری از شیاطین در حال ترک قلعه بودند.
«پس ما اینجاییم.» لیام خود را از نظر ذهنی آماده کرد. اگرچه میدانست که این دیو با او یا شهرش دشمنی خاصی ندارد، اما هنوز جرات نداشت حریف را دست کم بگیرد.
او با زیر نظر گرفتن تمام اطراف قدم زد و متوجه سه شخص شد که در انتهای سالن نشسته بودند.
«اوه! هاهاهاها! رهبر پادگان جدید معروف شهر ثول اینجاست! نیاکا از شما استقبال می کنه!» دیو بلافاصله بلند شد و به استقبال لیام رفت.
و در کمال تعجب لیام، این شیطان، نیاکا، در واقع بسیار شبیه انسان یا بهتر است بگوییم شبیه اِلف بود. او یک دیو قد بلند و لاغر با پوستی تیره و چشمان قرمز روشن بود.
گوش هایش دراز و نوک تیز بود. دندان هایش کمی بیرون زده بود. وگرنه بقیه خصوصیاتش مثل یک انسان معمولی بود.
«خوش اومدی. خوش اومدی. خوش اومدی. من قصد داشتم شخصاً فقط برای دیدن تو به ثول سفر کنم! می دونی چرا؟»
«چون من از اون هون...
کتابهای تصادفی

