باز: تکامل آنلاین
قسمت: 278
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 278 – مطالعه سخت شبانه روزی
لیام پس از اتمام طومار اول، با عجله طومار دیگری را از قفسه ها بیرون آورد و آن را در مقابل خود باز کرد.
«میتونید به من کمک کنید تا این رو هم ترجمه کنم؟» با رفتاری آرام و مودبانه لبخند زد.
شاید چون عکس العملی را که می خواست دریافت نکرد، دیو چنان فریاد زد که انگار به او ظلم شده بود.
هوم... لیام لحظه ای به آن فکر کرد، به اطراف نگاه کرد و دید که هیچ چیز تغییر نکرده است. او نیمی از راه را پشت سر گذاشته بود، حالا چه فایده ای داشت که به عقب برگردد؟
او ممکن است از کل این مسیر عبور کند و به سطح دیگری برسد.
لیام او را به خودش نزدیک کرد و دستش را محکم گرفت و به علامت روی طومار اشاره کرد. «این یکی.» او یک بار دیگر لبخند زد.
این بار نوبت زن بود که متعجب به نظر برسد. قیافهاش عوض شد و دوباره با عشوه گری قهقهه زد، قبل از اینکه به سمت او خم شود و روی گونههایش بو*سه بزند.
«فردا.» زمزمه کرد و فرار کرد.
او در یک ثانیه کاملاً ناپدید شد و هیچ ردی از خود باقی نگذاشت.
«هومم... اشتباه کردم؟» لیام فکر کرد. «شاید فقط از تعقیب و گریز لذت میبره؟»
مثل اینکه در حال جواب دادن به او باشد، پرتوهای درخشان خورشید صبحگاهی از پنجره ها به بیرون نگاه می کرد و حالا فهمید. «پس چون صبح شده فرار کرد؟»
«این یعنی که من باید دوباره تا اواخر امشب صبر کنم؟ شاید بتونم از یه شیطان دیگه اینجا بخوام که به من کمک کنه؟»
درست زمانی که لیام می خواست بلند شود و برای فهمیدن طومار بعدی کمک بخواهد، ناگهان صدای دیگری در گوشش زمزمه کرد.
«لعنتی!» این دومین باری بود که او را غافلگیر میکردند و وقتی برگشت تا نگاه کند، دختر مقابلش ایستاده بود.
او به هیچ وجه جوان نبود و به اندازه مادرش فریبنده قد بلند و جذاب بود....
کتابهای تصادفی

