باز: تکامل آنلاین
قسمت: 280
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 280 – منتظر من باش...
لیام که دید کسی اطراف آنها نیست، سعی کرد نیستی موجود در هوا را جمع کند و عصاره را از درختچه جدا کند، درست مثل کاری که قبلاً کرده بود.
تخم نیز با حرص همه چیز را جذب می کرد و گویی او هیجان زده بود بالا و پایین می لرزید. آیا او به بیرون آمدن نزدیک بود؟ نبض لیام با جمع آوری عصاره بیشتر شد.
اما در این هنگام ناگهان دسته های نرمی او را از پشت در آغوش گرفت. لیام فوراً فهمید که کیست و نیستیای را که احضار کرده بود، پراکنده کرد.
او ابتدا باید با این مهمان غیر منتظره کنار می آمد. او نمی توانست ریسک کند که لونا را ببینند.
«نصف شبه کجا فرار می کنی؟» زن او را مسخره کرد .
اگرچه او یک ردای معمولی پوشیده بود، اما همچنان بسیار گناهکارانه به نظر می رسید.
«اممم...» لیام موقعیتش را تنظیم کرد تا مطمئن شود که دیو رو به او است و پشتش رو به لونا.
او نمی دانست این جفت مادر و دختر دیوانه ممکن است به دیدن تخم مرموز چه واکنشی نشان دهند، بنابراین تمام تلاش خود را می کرد تا لونا را از چشمان او پنهان کند.
آنها ممکن است بازیگوش باشند، اما چه می شود اگر با کشف ناگهانی چیزی، به نیاکا وفادار باشند و دردسر ایجاد کنند.
ممکن است دیو با لونا آشنا شود و تخم را برای خودش بخواهد؟ خیلی چیزها ممکن است اشتباه پیش برود.
به خصوص، با توجه به اینکه همه آنها در مقایسه با او در سطح بالاتری بودند، لیام مطلقاً نمی خواست ریسک کند.
او میدانست که باید از این وضعیت خلاص شود و شروع به گفتن چند کلمه تصادفی برای فریب شیطان کرد.
«من دنبال تو بودم. امشب حرفمون قطع شد...» او موهای بنفش او را نوازش کرد در حالی که در همان حال مراقب تخم بود.
با این حال، متأسفانه، در حالی که او مشغول بود… لونا ایدهی خودش را داشت…
فقط با یک گیاه شروع شد اما به آرامی تخم به خوردن عصاره ادامه داد ... از بعدی و بعد دیگری و سپس بعدی؟
ظاهراً او دیگر نیازی به کمک لیام برای جذب عصاره نداشت…
علاوه بر این، سرعت او نیز بسیار سریع و کارآمد بود!
یک چیز به چیز دیگری منتهی شد و به زودی ... تمام باغ گیاهان به طور کامل خورده شد ... درست جلوی چشمان لیام.
برای انجام هر کاری دیر شده بود. لیام فقط می توانست این اتفاق را ت...
کتابهای تصادفی

