فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 287

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 287 – یک جانور باشکوه

»الان دو ساعت شده! لعنتی؟ کجاست؟» الکس لب هایش را چرخاند و بی صبرانه پاهایش را روی زمین کوبید.

»مسئله مرگ و زندگیه و این مرد... آه!«

»چی-«

قبل از اینکه حرفش را تمام کند، صدای کوچکی حرفش را قطع کرد. »سلام، ببخشید دیر کردم.»

همانطور که همه برگشتند تا به صاحب صدا نگاه کنند، بلافاصله شوکه شدند.

لیام در حال تلو تلو خوردن بود، به نظر می رسید هر لحظه ممکن است غش کند و بیفتد.

»چه بلایی سرت اومده؟!» الکس پرسید و فراموش کرد لبخند بزرگی را که برای دیدن لیام در این وضعیت روی صورتش نقش بسته بود پنهان کند.

حتی اگر از دیدن هم تیمی خود در این شرایط راضی نبود، باز هم خوشحال بود که کسی توانسته بود این مرد را سر جایش بنشاند.

شاید این شکست حتی بتواند کمی تواضع به او بدهد و کار کردن با او را خوشایند کند. با این حال، این فقط یک آرزو بود…

مهم نیست که چقدر به او نگاه می کند، آن مرد شبیه کسی نبود که به تازگی شکست خورده یا حتی به سختی از مرگ فرار کرده باشد.

با اینکه خسته به نظر می رسید فقط پوزخند بزرگی روی صورتش بود.

در حالی که الکس به طور ذهنی فرد را از بالا به پایین بررسی می کرد ... سه نفر به نام های می می، میا و شن یو، همزمان به جلو هجوم آوردند تا به لیام کمک کنند و از او حمایت کنند تا بتواند تعادل خود را حفظ کند.

با این حال، سه نفر کمی زیاد بود، بنابراین دست‌هایشان به هم برخورد کرد و سه نفر سرشان را بلند کردند و چشم‌هایشان را روی هم قفل کردند و نگاه های خیره‌ ناآرامی به یکدیگر نشاندند.

»میا!» الکس طوری فریاد زد که انگار به او خیانت شده است. سایر تماشاگران نیز به همان اندازه شگفت زده شدند.

در پایان، می می جلو رفت و میا را کشید و به او اشاره کرد که لیام را ترک کند. »خواهز یو برای کمک به برادر کافیه. ما به تو نیاز نداریم.«

میا تمایلی به رها کردنش نداشت. با این وجود، او امتناع نکرد و در سکوت کنار رفت و آن دو را رها کرد تا از لیام حمایت کنند.

با تماشای این، الکس چشمانش را گرد کرد و بقیه برگشتند و به درختان و بوته ها نگاه کردند، انگار که همسن حالا شاهد اتفاقی نبوده اند.

هر سه زن ترسناک بودند، بنابراین بقیه جرات نداشتند در سمت مقابل هیچ یک از آنها قرار بگیرند. آنها فقط می توانستند در سکوت آرزو کنند که آنقدر خوش شانس باشند که روزی در چنین موقعیتی قرار بگیرند.

در همین حال لیام کمی سرفه کرد و خودش را ثابت کرد. »من خوبم. من خوبم.»

شن یو همچنان او را رها نکرد و او را محکم در آغوش گرفت. او همچنین لیام را از نظر جراحات بررسی می کرد. »هیچ اتفاقی نیفتاد. فقط خودم رو کمی خسته کردم.«

»اوه؟ چیکار میکردی؟ چیز خوبی بود؟...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی