باز: تکامل آنلاین
قسمت: 288
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 288 – آینده تاریک است
در داخل پادشاهی گرش… در شهری دورافتاده که به اندازه شهر سلطنتی یا شهر یلکا محبوبیت نداشت…
یک ساختمان عظیم به طور نامحسوس در میان چندین ساختمان عظیم دیگر در بخش مرکزی شهر قرار داشت.
داخل این ساختمان در طبقه دهم، شخصی لاغر و قد بلند نشسته بود. او یک جفت عینک با لبه نازک به چشم می زد، در حالی که چنین چیزی ضروری نبود.
با افزایش سطح، کمبودهایی مانند این حداقل در داخل بازی برطرف میشد.
با این وجود، این شخص همچنان عینک می زد. او همچنین آنها را به سمت بالا می برد و آنها را نزدیکتر می کرد، علیرغم اینکه شل نبودند یا به پایین سر نمی خوردند.
چنین رفتار منحصر به فردی عجیب بود اما چهار نفری که در مقابل او ایستاده بودند این موضوع را زیر سوال نمی بردند.
آنها قبلاً با او آشنا بودند و همچنین می دانستند که وقتی عمیقاً در مورد چیزی فکر می کرد این خصلت کوچک او خود را نشان میداد.
او همچنین جلوی همه عینک نمی زد. فقط زمانی که آنها تنها بودند یا او تنها بود.
علاوه بر این، چهار نفری که در مقابل آن شخص ایستاده بودند، در حال حاضر بیش از حد عصبی بودند و متوجه این همه چیزهای کوچک نمی شدند.
آنها چیزهای بزرگ دیگری داشتند که نگرانشان بودند... چیزهای واقعاً بزرگ.
»پس... تو رفتی و سر خود عمل کردی کوسکه...»
چهار نفر ساکت ایستادند و هیچکس جرات جواب دادن نداشت. آنها می دانستند که کاملاً گند زده اند، حتی اگر همه چیز از دست آنها خارج شده باشد.
از لحظه ای که آنها حاضر شدند و تا زمانی که آنها را ترک کردند، همه چیز واقعاً به راه خود پیش رفته بود، اما با این حال، به نوعی همه چیز خراب شده بود.
»کورت، این دقیقاً اشتباه ما نبود.» آنیا اولین کسی بود که صحبت کرد. طبیعت او این نبود که مطیع دیگری باشد، حتی اگر این شخص مقابلش باشد.
»ما هر کاری که تو خواسته بودی انجام دادیم. اونجا یه اثر کاهش آمار نیستی قوی داشت. باید چیکار میکردیم؟ کوسکه به تنهایی وارد تونل شد و مقابل اون هیولا قرار گرفت.»
»حتی بعدش هم موفق شد یه چیزهایی رو دقیقاً از زیر دماغش بدزده. کوسکه حتی یبار هم اون رو کشت و لیام یه سطح رو از دست داد. این به خودی خود قابل ستایش نیست؟»
»من مطمئن نیستم که چرا ناراحتی. ما باید همه چیز رو از دست می دادیم. اون مرد قبل از ما به اونجا رسید. اون تقریبا موفق هم شد.«
»اگه دخالت کوسکه نبود، همه چیز رو از دست می دادیم. واسه همین...
کتابهای تصادفی
