باز: تکامل آنلاین
قسمت: 291
فصل 291 – مرغ در مقابل مرغ!
لیام بدون توجه به حالات شوکه دیگران، روی زمین چمباتمه زد و چشمانش نیز با کنجکاوی به مرغ نگاه می کرد.
پس از دریافت اعلان مبنی بر موفقیت آمیز بودن ساختن روح، او به طور کامل بیهوش شده بود، بنابراین او نیز برای اولین بار این یکی را می دید.
«بیا اینجا.» لیام دستش را تکان داد. «تو شبیه یه روحی.»
سعی کرد مرغ را لمس کند اما به سرعت دستش را پس گرفت زیرا احساس سوزش داشت. مثل لمس آتش بود.
»هوم؟ این روح خالصه؟» دوباره سعی کرد لمس کند، این بار نه تکان خورد و نه دستش را عقب کشید.
او می خواست درد سوزش را کمی احساس کند تا ببیند آیا می تواند درک او از تکنیک را افزایش دهد، اما هیچ اتفاقی از این قبیل نیفتاد.
او همچنین با ساختن این مرغ هیچ پیشرفتی در میراث نداشت. شاید این فقط یک موفقیت تصادفی بود؟
هاه. لیام به آرامی خندید. »خب اتفاقی هم باشه که چی... من این کار رو دوباره و دوباره اینقدر انجام میدم که بخشی از من بشه.«
مدتی دیگر به مرغ خیره شد و سپس بلند شد. »شهر یا روستایی توی این نزدیکی هست؟»
نقشه خود را باز کرد تا بررسی کند، اما میا سریعتر به او پاسخ داد. »فقط چند دقیقه با اینجا فاصله داره.«
»باشه. بیاید فقط چند دقیقه اونجا توقف کنیم.«
لیام شروع به راه رفتن کرد و بقیه گروه هم همین کار را کردند، اما تک تک افراد همچنان با احتیاط از گوشه چشم به مرغ نگاه می کردند.
این چه بود؟ یک حیوان خانگی؟ احضار؟ هیچ کس ایده ای نداشت. لیام هم چیزی توضیح نداد. بنابراین آنها فقط می توانستند در سکوت نگاه کنند.
فقط می می نزدیکتر شد و چند بار دور مرغ چرخید و از همه جهات به پرنده عجیب و غریب نگاه کرد.
او میدانست که برادرش مهارت مردگان را دارد، اما این یک مرده بیعقل به نظر نمیرسد. مرغ طوری به او خیره شد که انگار برای خودش شخصیت دارد.
او حتی سعی کرد آن را لمس کند اما پرنده به لیام اجازه داد تا آن را لمس کند و وقتی می می همین کار را کرد، با نگاهی عصبانی به او نوک زد.
پس دختر از ترس انگشتش به سرعت دستش را عقب برد.
»برادر... این مرغ...»
می خواست سوال...
کتابهای تصادفی
