باز: تکامل آنلاین
قسمت: 299
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 299: اونقدر ها هم ساده نیست
«چی... چی شد؟ الکس!» میا با شوک فریاد زد. این اولین بار بود که احساسات را در چهره خود نشان می داد.
او پشت سر ایستاده بود، بنابراین تا زمانی که واقعاً اتفاق نیفتاد، همه چیز را ندید.
نه تنها او، بلکه همه افراد دیگر فقط میتوانستند به نقطهای که الکس ایستاده بود، نگاه کنند.
او فقط یک ثانیه پیش آنجا بود و حالا دیگر نبود. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود!
«چی شد خواهر؟» می می از شن یو پرسید. او هنوز نفهمید که این همه غوغا برای چیست.
«یکی از الف ها الکس رو دزدید.» شن یو بی تفاوت پاسخ داد. با شنیدن صحبت های او، می می نیز آنقدرها وحشت زده به نظر نمی رسید.
در واقع هیچ کس به جز یک نفر هیچ واکنشی نشان نداد. فقط میا به وضوح غمگین بود.
«لیام! من نمی تونم باهاش تماس بگیرم.»
«من نمی تونم هیچ پیامی براش ارسال کنم.»
«این چیه؟»
«چرا اون رو گرفت؟ میخواد بکشدش؟»
«اگه اینطوره... چرا اون نمرده و زنده نشده؟ من می رم و قبرستان نزدیک رو بررسی می کنم!»
میا شروع به رفتن کرد که بالاخره لیام صحبت کرد. «وایسا. اون اونجا نیست.»
«حتی اگه بری اونجا، فقط وقتت رو تلف می کنی.»
«اگه اون مرده بود و زنده شده بود، می تونست پیام های تو رو دریافت کنه.»
«اول آروم باش و درست فکر کن.»
میا نیز با شنیدن سخنان او از حرکت ایستاد. چشمانش گرد شد و با عصبانیت به سمت لیام برگشت.
همه چیزهایی که او می گفت منطقی بود، اما روشی که لیام آن را گفته بود باعث شد میا احساس آشفتگی کند. انگار اصلا براش مهم نبود.
این که آیا او زنده بود یا مرد یا چه اتفاقی برای او افتاد، به نظر میرسید که لیام نمیتوانست اهمیتی بدهد.
«خوب. اون نمرده. پس چطور اون رو برگردونیم؟ لیام، من نمی توونم اون و ری رو از دست بدم.» میا لرزید...
کتابهای تصادفی


