باز: تکامل آنلاین
قسمت: 300
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 300: مقدمات
به همه اجازه داد ابتدا کمی استراحت کنند، لیام سپس بلند شد و آماده رفتن شد. «شما بچه ها باید حتی بیشتر عقب نشینی کنید. بهتره در امان باشید به شهر کرم شب تاب که کمی قبل ازش عبور کردیم، برید.»
«لیام کجا میری؟ برنامه چیه؟» میا با عجله پرسید.
«فکر کنم اول به پادشاهی برگردم و این رو به اون حرومزاده گزارش کنم. فکر کنم میتونم اون رو مجبور کنم ارتش سلطنتی یا حداقل بخشی از اون رو برای مقابله با این الف ها بهم قرض بده.»
لیام توضیح داد: «بعدش، بر اساس اینکه کارها چطور پیش میره، خبرتون میکنم.»
«صبر کن.» میا دوباره او را متوقف کرد.
«هوم؟» لیام برگشت و به او نگاه کرد.
«چطور میخوای به شهر برگردی؟» او پرسید.
«اوه آره. در مورد اون. می تونم دوباره ببرت رو قرض بگیرم؟» لیام سرش را خاراند. حالا از نیاوردن تلن پشیمان شد.
او نگران بود که بازیکنان او را به خاطر پرنده بشناسند و اگر تصمیم به کمین بگیرند زندگی او را دشوار می کند، اما بدون پرنده نیز بسیاری از چیزها ناخوشایند بود.
اما میا سرش را تکان داد.
«نمی خوای ببرت رو به من بدی؟» لیام ابروهایش را گره زد. او را تماشا کرد که به فضای موجودی اش رسید و به جای آن یک کریستال بیرون آورد.
«این یه کریستال کتیبه برگشتیه؟» لیام تعجب کرد. هر کدام از اینها حدود 50 طلا قیمت داشتند و به ندرت به دست می آمدند.
حتی اگر می خواست آنها را بخرد، نمی دانست از کجا آنها را تهیه کند، اما مشخص است که این گروه این کار را کردند.
«خوب. من از این استفاده میکنم.» لیام درنگ نکرد و کریستال را پذیرفت.
«شما هم باید حرکت کنید. آنها نباید به این زودی دوباره حمله کنن، اما در هر صورت…»
او کریستال را خرد کرد و یک پورتال درست مانند پورتال قلمرو زیرین ظاهر شد، البته به رنگ سفید و سپس در آن ناپدید شد.
ثانیه بعد، لیام مستقیماً در خارج از شهر سلطنتی ظاهر شد. او به سرعت به سمت میدان داخلی و قلعه سلطنتی رفت.
اما درست زمانی که می خواست وارد قلعه شود، گروهی از نگهبانان سلطنتی راه او را بستند.
«شاه در حال حاضر مشغوله. اون نمی تونه با شما ملاقات کنه، لرد.»...
کتابهای تصادفی

