فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 301

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۰۱: اونا اینجا هستن؟

لیام پورتال دنیای زیرین را باز کرد و سپس وارد شد.

این بار او درست خارج از شهر ثول تله پورت کرد و به‌سرعت به‌سمت پادگان رفت.

«چرا اینجا اینقد آروم به نظر میاد؟» لیام ابروهایش را بالا انداخت. او یک باغ گیاهی کامل را خراب کرده بود و... چیزهای دیگری هم بود.

حتی اگر عواقب کارهای دیگری که انجام داده بود آشکار نشود، حداقل باید نوعی عواقب برای تخریب باغ گیاهان وجود داشته باشد؟

اما شهری که او در حال حاضر در آن قدم می‌زد به‌طرز فریبنده‌ای عادی به نظر می‌رسید.

شیاطین بیشتری نسبت به قبل در خیابان‌ها راه می‌رفتند و مکان بسیار پر جنب و جوش و شلوغ به نظر می‌رسید، اما آرام بود.

لیام این را مشاهده کرد و سپس با عجله به راه رفتن ادامه داد. او قصد نداشت به این دلیل گارد خود را پایین بیاورد.

شاید بمب واقعی در پادگان منتظر او بود.

شاید شخص دیگری برای او چالشی صادر کرده باشد؟ شاید سهمیه درآمدشان افزایش پیدا کرده باشد؟ یا شاید حتی آن شهر آشکارا به شهرشان اعلام جنگ کرده بود؟

اگرچه احتمال وقوع دومی بسیار کمتر بود، لیام هنوز نمی‌خواست احتمال آن را رد کند.

به احتمال زیاد مشکلاتی در به دست آوردن کریستال‌های تهاجم یا طومارها به وجود آمده بود؟

زمانی که لونا باغ گیاهان را نابود کرد، لیام قبلاً به این موضوع خاص فکر کرده بود.

او فقط به لونا اجازه داد که این کار را انجام دهد زیرا این فصل جنگ بود و جنایت کوچکش بیشتر نادیده گرفته می‌شد.

در حالی که لیام در حال بررسی مسائل مختلف و عواقب اقدامات خود بود، به برج پادگان رسید.

«خیلی خب... فکر کنم الان همه چیز رو می‌فهمم...؟»

او یک قدم به داخل برج آجری قرمز رفت که ناگهان چیزی به‌سمت او آمد، آنقدر سریع که نتوانست واکنش نشان دهد و لیام خود را روی زمین دید.

«لعنتی! آدمکش‌ توی برجه؟»

این اولین فکری بود که به ذهنش خطور کرد اما وقتی چشمانش را باز کرد و فرصت یافت بهتر نگاه کند، کلاً لال شد.

دو جفت توپ سینه‌ی بزرگ جلوی صورتش آویزان شده بود و وقتی به بالا نگاه کرد، روی صورتش فرود آمدند و خفه‌اش کردند.

آن‌ها احساس گرما، نرمی و بهشتی داشتند، اما لیام زیر آن‌ها به‌شدت عرق می‌کرد. او برای شناسایی این اشخاص نیازی به بررسی نداشت.

«اونا اینجا هستن؟ با هم؟» حقیقت مثل صاعقه به او برخورد کرد.

قبلا... حداقل امیدی وجود داشت، اما حالا... او واقعاً در دردسر فرو رفته بود... خیلی عمیق.

چرا این دوتا اینجا بودند؟ لیام نمی‌دانست چه اتفاقی دارد می‌افتد.

عوامل ناشناخته بسیار زیادی وجود داشت و علاوه بر این، این دو شیاطین سطح بالا نیز اینجا بودند.

او نمی‌توانست به...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی