باز: تکامل آنلاین
قسمت: 316
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۱۶: پیدات کردم!
چند دقیقه بعد، پس از اینکه لیام حدود نیمی از مسافت را طی کرد، یکی از مرغهای زیردستش با سرعت تمام به سمت او دوید.
باک باک باک!
برخلاف حیوانات خانگی او، این ارواح توانایی برقراری ارتباط مستقیم با او را نداشتند.
آنها توانایی درک دستورات او را داشتند اما برعکس این عملی نبود.
پس مرغ با عصبانیت صدای نوک زدن درآورد و سرش را به سمت شرق گرفت.
«چیزی پیدا کردی؟» مرغ سری تکان داد.
لیام بالبال زدنهای خندهدار پرنده و سر تکان دادنش را نادیده گرفت و مسیر نگاهش را تغییر داد و به روستای دوردست نگاه کرد.
سپس تمام جانوران مرده خود را مرخص کرد و با عجله به آن سمت رفت. مدت کوتاهی بعد، او وارد شهری کوچک و متروک شد.
اینجا هم خیابانها و اطراف مثل بقیهی مناطق خالی بود و خانهها و مؤسسات مختلف خراب بود.
لیام به سرعت به چند جا نگاه کرد که ناگهان بوی متمایز خون و مرگ را در هوا حس کرد.
بوی اجساد پوسیده بود.
ابروهایش را به هم گره زد و با عجله به سمت ساختمان فرسودهای که بو از آن میآمد رفت.
اما پس از رسیدن به در، ناگهان ایستاد. منظرهای که در مقابلش بود نیز کمی... غمگین بود.
چند جسد روی زمین انباشته شده بود و گوشت و خون و روده در همه جای اتاق کوچک پاشیده شده بود.
بوی تعفن غیرقابل تحمل بود.
سرفه. سرفه.
لیام بینیاش را پوشانده بود، نمیتوانست بوی وحشتناک بدنهای پوسیده را تحمل کند.
«اینها انپیسی هستن؟» او به اطراف یکی لگد زد تا ببیند چیزی زیر آن وجود دارد یا خیر، اما فقط یک چیز غیرقابل تشخیص وجود دارد.
«نچ.» دوباره چکمههایش را به زمین مالید تا از شر چیزهایی که روی کفشش گیر کرده بود خلاص شود و سپس از اتاق خارج شد.
دیگر فایدهای نداشت که به اطراف نگاه کند. اتاق کاملاً ویران شده بود.
و با توجه به اینکه اجساد هنوز بدون محو شدن باقیمانده بودند،...
کتابهای تصادفی

