باز: تکامل آنلاین
قسمت: 322
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۲۲: آیا واقعاً فکر کردی من میبازم؟
«واقعاً فکر میکردی من به انسان ضعیفی مثل تو میبازم؟» الف تاریکی به تمسخر گفت: «هاهاها. فکر کردی برنده شدی؟»
«نه! برنده نشدی!» زبانش را بیرون کشید و به آرامی تیغه چاقویش را لیسید و دیوانهوار شروع به خندیدن کرد.
لیام به طعنههای الف تاریکی توجهی نکرد و فقط روی حرکات، دستها و پاهایش تمرکز کرد و تمرکزش را به حداکثر رساند.
او نمیخواست با هیچ حیلهای از الف فریب بخورد و با حملهی واقعی الف که میتواند کاملاً چیز دیگری باشد، غافلگیر شود.
با این حال، الف تاریکی به خندیدن ادامه داد و به نظر میرسید قصد هیچ اقدامی را ندارد.
«چی_» افکار لیام با حرکت دستهای الف در نهایت قطع شد و او به شخص خود الف رسید و دید که او چیزی را بیرون آورد.
چیز جالبی نبود این فقط یک توپ سیاه کوچک بود که لیام از قبل با آن آشنا بود.
این همان توپ سیاهی بود که او از جادوگران تاریک به دست آورده بود و همان توپ سیاهی بود که برای تکمیل مأموریت پادشاهی به پادشاه تحویل داده بود.
سعی کرد بفهمد چه اتفاقی دارد میافتد.
و الف نیز کار زیادی انجام نداد. او به سادگی توپ را بین انگشت شست و سبابه خود قرار داد و سپس… بدون هشدار…
ترک!
او آن را شکست.
توپ سیاه باز شد و رگههای نور مختلفی از آن فوران کرد و بلافاصله لیام را در بر گرفت.
«لذت ببر!» الف تاریکی پوزخند زد.
ثانیهای بعد، قبل از اینکه لیام بتواند واکنشی نشان دهد، چیزهای زیادی به حواس او سرازیر شدند، یا بهتر است بگوییم به مغزش.
او حتی فرصت نداشت چیزی را بفهمد و سردرد کور کنندهای به او حمله کرد.
همه بدنش درد داشت، انگار همه بدنش در حال از هم گسستن بود. حمله...
کتابهای تصادفی
