فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 392

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۹۲: پایگاه شما مورد حمله قرار گرفته است!

لیام پوزخند زد: «توی قبرستون چی¬کار می‌کنی وقتی هنوز جنگ اونجا ادامه داره؟ هوم؟»

گوراک و دیگر اعضای اژدهای خیزان با شوک کامل به روح جلوی خود خیره شدند.

آنها به اینجا آمده بودند و انتظار داشتند تعداد زیادی بازیکن پیدا کنند، اما در عوض، فقط یک بازیکن وجود داشت. با این¬حال، آن یک نفر…

همه آب دهانشان را قورت دادند. هیچ¬کس انتظار نداشت این هیولا را اینجا پیدا کند.

حتی گوراک رهبر انجمن که برای اولین‌بار متوجه شده بود که برخی از بازیکنان به دلایلی می‌توانند ارتش او را در قبرستان بکشند، نتوانست به این شخص فکر کند.

گوراک لکنت گرفت، قادر به گفتن هیچ کلمه‌ای نبود: «من... چی...»

چشمان سرخ شده¬اش به لیام خیره شده بود، حتی یک مو روی بدنش تکان نمی‌خورد. بقیه نیز حالات مشابهی داشتند. هیچ¬کس نمی‌توانست نفس بکشد یا صحبت کند.

لیام خندید: «چی؟ قرار نیست به من جواب بدی؟ لازم نیست.

این واقعیت که تو اینجا هستی قبلاً همه¬چیز رو به من گفته.»

یک قدم جلو رفت و بقیه با دیدن او ناخودآگاه یک قدم به عقب رفتند.

«شما خیلی راحت توی قبرستون کمپ می‌زنید، پس چه دلیل دیگه‌ای می‌تونه برای حضورتون اون هم اینجا وجود داشته باشه؟

اما این سؤال همچنان هست که... چقدر می‌دونی؟ شما اینجایید تا دوست¬هاتون رو نجات بدید یا شاید از همه¬چیز مطلعید؟»

چشمای گوراک بیشتر گرد شد و شروع کرد به حرف زدن: «من... من چیزی نمی‌دونم. چی... داری در مورد چی حرف میزنی؟»

او قبلاً از حضور مرد میخ‌کوب شده بود، پس چگونه می‌توانست او را از نیت واقعی خود آگاه کند؟

«هوم... اینطوره؟ اما فکر کردم شنیدم که گفتی می‌خوای من رو بکشی؟ می¬دونی، یه¬بار برای همیشه؟»

دل گوراک فروریخت. این شخص همه¬چیز را می‌دانست: «چطور... تو چطور؟»

«هاااا…پس تو واقعاً می‌دونستی.» لیام لبخند زد: «تا الان 100درصد مطمئن نبودم ولی حدس میزدم. این همه¬چیز رو تأیید می¬کنه.»

«نه. نه. من نمی‌دونم در مورد چی صحبت می‌کنی.»

«پس تو قصد کشتن من رو برای همیشه نداشتی؟»

«چی؟ نه نه! من هیچ¬وقت به همچین چیزایی فکر نمی‌کردم. چی میگی؟ این فقط یه بازیه. من چیزی نمی‌دونم.»

«خب...» لیام شانه بالا انداخت: «در هر صورت برای من مهم نیست.»

قبل از اینکه کسی بتواند واکنشی نشان دهد، دستش که شمشیرش را گرفته بود ناگهان حرکت کرد و جسمش تار شد. لحظه¬ای بعد… دو سر روی زمین غلتیدند.

دوتا از آنها همینطور مرده بودند!

گوراک با پاشیده شدن خون به رویش تکان خورد. نه، این چیزی نبود که او بتواند از عهده آن بربیاید.

او از حالت خلسه خود خارج شد، از تمام نیت‌های خود برای مبارزه دست کشید و شروع به فریاد زدن کرد: «از سیستم برید بیرون! برید بیرون! از سیستم خارج بشید!»

با این¬حال، متأسفانه برای او، این اتفاق نیفتاد. در هراس خود، او کاملاً فراموش کرد که هنگام درگیر شدن در جنگ نمی‌توان از سیستم خارج شد.

او به¬سرعت تلاش کرد تا رابط سیستم خود را باز کند و این گزینه را بارها و با...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی