باز: تکامل آنلاین
قسمت: 393
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۹۳: فقط یک قول کوچک
در همین¬حال…
زنی قد بلند، با آرامش در ورودی شهری دورافتاده در داخل پادشاهی گرش ایستاد. باد ملایم موهای خرمایی مایل به قرمز او را به هم زد و چند تار را پشت گوشش جمع کرد.
«من اینجام.»
الکس با نگاه کردن به دروازههای طلایی غول¬پیکر کمی عصبی شد. شهر بسیار چشمگیر بود.
حتی از بیرون، این مکان دیدنی بود، با ساختمانهای هنری مختلف و خودنمایی که روی زمین پراکنده بودند.
درست مانند شهر یلکا و شهر سلطنتی، این مکان نیز باید بسیار محبوب میشد.
در واقع اینجا محبوبیت بیشتری دارد زیرا شایعه شده بود که این شهر تعداد استثنایی، باکره و زنان زیبا را در خود جای داده است.
اما چنین اتفاقی عمدتاً به یک دلیل رخ نداد، همه اجازه ورود به شهر را نداشتند!
فقط افرادی که برای جمع¬آوری مقدار کافی از امتیازهای شهرت الهی و امتیازات مشارکت معبد به اندازه کافی مأموریت انجام داده¬اند، اجازه ورود به آن را داشتند.
افرادی که مانند الکس دعوتنامه مستقیم دریافت میکردند نیز اجازه ورود داشتند.
با این¬حال، اینها دلایل عصبی بودن او نبود. او به دلیل مأموریت عجیبی که دریافت کرده بود دچار تنش شده بود.
نه¬تنها مأموریتش مبهم بود، بلکه زمان دریافت آن نیز بسیار غیرعادی بود. او احساس میکرد که انتظار در او شکل گرفته است.
او قدرت بیشتری میخواست، او به قدرت بیشتری نیاز داشت.
آیا این مأموریت راه حلی برای مشکلات او خواهد بود؟ تنها یک راه برای فهمیدن آن وجود داشت.
نفس عمیقی کشید و وارد دروازه شهر شد. برخلاف هر مکان دیگری در پادشاهی، این مکان بسیار آرامتر بود.
هیچ فروشندهای در خیابانها صف نکشیده بود. هیچ دست¬فروش یا گروهی از بازیکنان در اطراف وجود نداشت.
در عوض، درختان تنومند، ساختمانهای حجاری شده زیبا، باغها و برکههای با ماهی کوی وجود داشت. او با چند انپیسی برخورد کرد که وقتی از کنار او رد میشدند، لبخندی مهربان و ملایم زدند.
الکس نیز به طور طبیعی در مقابل لبخند زد. در واقع، او اکنون بسیار بیشتر احساس آرامش میکرد و به قدم زدن در خیابان ادامه داد و هوای گرم و مغذی را استنشاق کرد.
معبد اصلی در بالای تپه، چند مایلی جلوتر قرار داشت، بنابراین او مستقیماً به آنجا رفت.
علی¬رغم نگرانی در مورد مأموریت، او همچنین میخواست آن را امتحان کند و در اسرع¬وقت درباره آن اطلاعات بیشتری کسب کند.
اکتشاف شهر باید تا زمانی که او با این مأموریت سروکار داشت، منتظر میماند.
الکس قدمهای خود را تند کرد و در مسیر پر پیچ¬وخم تپهای که به ورودی معبد منتهی میشد قدم زد.
مناظر سر راه او نفس¬گیر بود. انواع گل¬ها، درختان، گیاهان وحشی، و گیاهان دارویی وجود داشت که به طور مرتب در الگوهای مختلف چیده شده بودند.
بهنظر میرسید که آنها به طور طبیعی در اطراف مسیر ریخته شده¬اند، اما در عین¬حال، ظرافتی زیربنایی وجود داشت که بهنظر میرسید همه¬چیز را به هم گره میزند.
رایحه ملایم آرامش¬بخشی از این گیاهان پخش میشد که ذهنها را آرام میکرد و همه کسانی را که مسیر صعود را طی میکنند شاداب میکرد.
صدای آبشارهای نزدیک نیز به آرامش این فضا افزوده بود.
الکس لحظهای مکث کرد و تمام فضا را مشاهده کرد.
شاید به این دلیل که به تازگی در سرزمین شیاطین بوده، میتوانست تضاد فاحش بین این دو مکان را کاملاً مشخص احساس کند.
یکی مثل شیر تسکین دهنده گرم و دیگری مثل اسید بود. برای اولین¬بار، او متوجه شد که وابستگی به...
کتابهای تصادفی


