باز: تکامل آنلاین
قسمت: 396
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۹۶ - حمام مو سرخ
وقتی لونا و لیام به اقامتگاه انجمن رسیدند، اتفاقا الکس نیز در همان زمان رسید.
آن دو در حالی که در سکوت به آسیب ها ها و ویرانی های های خارج اقامتگاه خیره میشدند، چیزی نگفتند.
گودالهای بزرگی روی زمین وجود داشت که نگهبانان در حال تمیز کردن آنها بودند و برخی از درختان و گیاهان مجاور از بین رفته بودند.
حتی بخارهای دود سیاه مایل بهو خاکستری هنوز از بعضی جاها خارج میشد. خون و استخوان همه جا پراکنده بود.
مهم نیست از چه طرفی به آن نگاه میکردیم، اقامتگاه انجمن نمیتوانست مورد حمله قرار گرفته باشد.
بلکه بهنظربه نظر میرسید که تعدادی گاو یا گوسفند ناخواسته به داخل قلمرو وارد شده و کسی این حیوانات احمق را قلع و قمع کرده است.
《«چطور...》» الکس با شگفتی و دهان باز گفت.
«هاه اگه یه احمق ارتشی جمع کنه تا به یه انجمن رتبه اس حمله کنه، چه اتفاقی میافته؟ البته که سرنگون میشه!» لیام شانه بالا انداخت.
«با تانک یا توپ یا همچین چیزی؟» الکس به دیوارهای محوطه نگاه کرد تا ببیند آیا چیزی از این نوع وجود دارد یا خیر.
«نه.» لیام او را تصحیح کرد. «این ترکیب دارای یه ساختار جادوییه که توی دیوارها و مرزهای ساختمان حک شده.»
«خب، این اساسی ترین چیز برای یه انجمن رتبه اِسه هست. ما میتونیم استحکامات خیلی بیشتری انجام بدیم. فقط باید طلای بیشتری استفاده کنیم.»
«آه... که اینطور.»
همانطور که او به گودالهای روی زمین نگاه میکرد، الکس در شگفت از این بود که این استحکامات ارتقا یافته چقدر قدرتمند میتوانند باشند.
وقتی از افکارش بیرون رفت، متوجه شد که فرد کنارش ناپدید شده است.
«لیام!» او پس از آن مرد را صدا زد. داشت به سمت برج کیمیاگری میرفت.
الکس به سرعت او را تعقیب کرد زیرا هنوز چیزهای زیادی وجود داشت که آنها آنها باید در موردشان صحبت کنند و او این بار قصد نداشت اجازه دهد او از دستش برود.
او لیام را تا برج کیمیاگری دنبال کرد و با ورود به ساختمان، سرانجام به آن مرد رسید.
لیام انگار کنار در ورودی ایستاده بود و به چیزی نگاه میکرد.
الکس رفت و چند ظروف بشکه مانند بزرگ را روی ویترین دید. «آه؟ این چیه؟»
معمولاً انجمن فقط باارزشترین دارایی خود، معجونهای بسیار کمیاب را در لابی انجمن به نمایش میگذارد تا بازیکنان دیگر را برای مشارکت بیشتر و بهبود بیشتر خود ترغیب کند.
پس این بشکههای غیرجذاب اینجا چه کار میکردند؟ آیا به جای آن نباید چند بطری معجون شیشهای رنگارنگ شیک وجود داشته باشد؟
درست در حالی که او در این مورد فکر میکرد، لیام به سمت او برگشت و گفت: «خوبه که اینجایی. میتونی این رو امتحان کنی.»
«ها؟ چیکار کنم؟» الکس برای خواندن برچسب معجون چشمانش را خیس کرد. «معجون پاک سازی بدن؟»
«آر...
کتابهای تصادفی


