فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 405

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۴۰۵ - من می می‌تونم به دهکده شما کمک کنم

《«هاه.》» لیام نیشخندی زد و به دنبال رئیس دهکده رفت‌. او می می‌دانست که نقشه‌ اش کار می می‌کند و اینکه کارش هنوز تمام نشده است.

در کمترین زمان، جشن شروع شد و جشن بزرگ به خوبی در جریان بود و همه در حال شادی بودند.

عطر خوش گوشت فضا را پر کرده بود، خنده های ‌های مهیج روستاییان با صدای زیاد بلند شد و گروهی از زنان زیبا دور هم جمع شدند تا به رقصیدن و اجرای نمایش بپردازند.

لیام بی‌ صدا غذا را در دهانش می می‌جوید و همه چیز را با یک حس سرگرمی ضعیف در چشمانش تماشا می می‌کرد.

کمی صبر کرد و به رئیس دهکده فرصت داد تا جا بیفتد و در همان لحظه که می می‌خواست اولین لقمه را بزند، لیام میخ را به سرش زد.

《«روستا واسه حمایت از خودش به مشکل خورده؟》» او لبخند زد.

رئیس دهکده در ابتدا مبهوت به نظر می‌رسید، اما بعد قیافه‌اش بدجور شد. «بله، لرد من. ما واقعاً توی این چند سال گذشته در حال مبارزه هستیم.»

«دهکده ما و چند روستای مجاور چند سال پیش مورد حمله الف ها ‌ها قرار گرفتن و توی اون زمان مردای زیادی رو از دست دادیم.»

«از اون زمان روستای ما توی عذابه. ما می می‌خوایم به پادشاهی درخواست کمک بفرستیم، اما...» مرد میانسال آهی آهسته کشید.

او به اندازه‌ای آگاه بود که می‌دانست عاقلانه نیست که از پادشاه یا بهتر بگوییم اشراف‌ زاده‌هایی که از رنج او غافل هستند، شکایت کند.

آن‌ها در گذشته تلاش کرده بودند تا بزرگان و برخی از افراد خود را به پادشاهی بفرستند، اما این نیز به هیچ موفقیتی منجر نشد زیرا مسیر در این بین بسیار خطرناک بود.

لیام می‌توانست ببیند که رئیس هنوز در مقابلش گارد داردر، بنابراین او چند نوشیدنی دیگر برای آن مرد سرو کرد و بعد از خوردن نوشیدنی پنجم، او بسیار پرحرف‌تر بود.

لیام نیشخندی زد و با حوصله به صحبت های ‌های مرد و هیاهوهایش گوش داد و بعد از چند دقیقه بالاخره حرکتش را انجام داد.

«هومم... شرایط شما واقعاً خیلی نامطلوبه. به‌عنوان دوک پادشاهی‌مون، دیدن این‌که مردم ما این‌طور رنج می‌برن، برام دردناکه. کاش می می‌تونستم کاری انجام بدم تا بهتون کمک کنم.» آهی کشید.

سخنان او مانند چکش به هدف خورد و رئیس دهکده بلافاصله هوشیار شد. آیا او در تمام این مدت به صحبت با یک دوک مشغول بود؟

«لرد من، لطفاً من رو ببخشید.» تکه پای آبدار را در دستش را انداخت و به سرعت از جایش بلند شد و تمام بدنش از سر تا پا می می‌لرزید.

«هومم... اشکالی نداره.» لیام به نظر می می‌رسید که واقعاً ناراحت است. «این جرم نیست که برای مردمت منابع بخوای.»

او مطمئن نبود که آیا این کار می‌تواند کارساز باشد یا خیر، اما در زندگی قبلی‌اش، برخی انجمن‌ها موفق به انجام این کار شده بودند، بنابراین او نیز می‌خواست آن را امتحان کند.

بازی به همین شکل کار می‌کرد. باید به هر رویدادی به‌ عنوان فرصتی برای قوی‌تر شدن نگاه کرد. هر ذره کوچکی برای این مهم بود. حتی این روستای متروک را هم نمی نمی‌شد نادیده گرفت.

«من ممکنه راه حلی برای مشکل شما داشته باشم، رئیس.» لیام دستش را تکان داد و به مرد اشاره کرد که بنشیند.

«محل اقامت انجمن ما خیلی دور از این روستا نیست. ما به طوربه‌طور بالقوه می می‌تونی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی