فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 415

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۴۱۵: من برگشتم!

سر لیام به شدت نبض زد و رگ های ‌های خونی در گوش و بینی‌ اش ترکیدند و خون از روزنه‌ هایش به بیرون نشت کرد.

همان‌طور که قاطعانه سعی می‌کرد روح انتقام‌جو را تحت سلطه خود درآورد ،، روح نیز تمام تلاش خود را می‌کرد تا او را نابود کند.

می توانست احساس کند که در وضعیت بسیار خطرناکی قرار دارد.

متأسفانه، هر چه بیشتر در برابر درد مقاومت می می‌کرد و تکه های ‌های روح بیشتری جمع می می‌شد، روح گوراک بسیار قوی تر ‌تر و نیرومند تر می می‌شد.

توانایی او در حمله ذهنی به لیام نیز در حال افزایش بود و این حتی پایان کار نبود.

لیام فقط توانسته بود حدود یک چهارم تکه های ‌های روح را جمع کند و در حال حاضر به حد خود رسیده بود.

اگر او بتواند نیمی از روح را جمع کند چه اتفاقی می می‌افتد؟ یا مثلا سه چهارم روح؟ و یا حتی کل روح؟

فقط فکر کردن به آن ضربه سنگینی به ذهن و بدن لیام بود، زیرا او تمام تلاشش را می می‌کرد که خودش را سرپا نگه دارد.

«من می می‌تونم این کار رو انجام بدم. خفه شو. قدم به قدم پیش میرم.»

شکست در اینجا به معنای یک مرگ دیگر و آسیب روحی بیشتر است. روح او از همین حالا هم کامل نبود، بنابراین هیچ کدام از این‌ها دیگر مهم نبود.

اما مهم پیروزی او در این مسابقه طناب کشی بود!

او نیاز داشت که به هر قیمتی برنده شود نه به این دلیل که در غیر این صورت خیلی چیزها را از دست می می‌داد. او فقط می می‌خواست برنده شود. او قبلاً یک عمر با درد و رنج زندگی کرده بود.

لیام نمی‌خواست این موضوع دوباره تکرار شود. اگر او همین جا و اکنون تسلیم یک روح هیچ و پوچ می می‌شد، به این معنی بود که پتانسیلش فقط در همین حد بوده است.

لیام از پذیرش آن امتناع کرد. او مقدار دیگری از نیستی را مکید و شروع به جمع‌ آوری بقیه قطعات روح کرد.

آرام آرام، میلیون ها ‌ها نقطه ریز که او را در بر گرفته بود، به شکل یک توپ کوچک در مقابلش جمع شدند.

روح انسان بسیار بزرگ‌تر از روح جانوران کوچک‌تر بود. این دیگر مهره روح نبود. این یک توپ روح پینگ پنگی بود؟

بدن لیام لرزید و به آرامی و با درد ذهنش را روی بخش نیمه و سپس سه و چهارم راه جمع کردن تکه های ‌های روح متمرکز کرد.

در این هنگام دیگر خون از چشم و بینی‌ اش بیرون نمی نمی‌آمد. بلکه بدنش به شدت خشک می‌شد.

او مانند یک گیاه پژمرده به نظر می می‌رسید که توده عضلانی‌ اش شروع به از بین رفتن کرده است.

حالا که روحش دیگر به حد خود رسیده بود و دیگر قدرت تحمل هجوم را نداشت، چیز دیگری از بدنش برای جبران این کمبود مصرف می می‌شد.

لیام می می‌لرزید زیرا اکنون احساس ضعف قابل تو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی