باز: تکامل آنلاین
قسمت: 425
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۴۲۵ - یک روز سرگرم کننده؟
«هی! اونجا رو ببین. اون زنه خوشگل نیست؟»
«واسه چی کنار اتوبوس ایستاده؟»
«حتماً باید مدلی چیزی باشه.»
گروه جوانی که در اتوبوس بودند اصلاً به خود زحمت ندادند صدایشان را پایین بیاورند. بیشتر به اینخاطر که نمیتوانستند، زیرا زن زیبای فریبنده جلوی خود را تحسین میکردند.
شنیو تکانی خورد و با انگشتانش تی شرتش را به طرز ناخوشایندی پایین کشید، اما هیچ کاری برای پنهان کردن منحنیهایش انجام نداد.
لیام و هم میمی که کنارش ایستاده بودند به سختی خندهشان را کنترل میکردند.
البته آنها میدانستند که این یک وضعیت جدی است اما واکنشهای شنیو آنقدر خنده دارند بود که نمیتوانستند جلوی خود را بگیرند.
میمی خندید: «خواهر، تو خیلی طرفدار داری! لطفا برادرم رو گول نزن!»
«تو!» شنیو خجالتزدهتر شد. او از گوشه چشم به لیام نگاه کرد، اما آن مرد نتوانست او را نجات دهد. لیام فقط داشت سرگرم میشد.
به خصوص در اطراف خواهرش، مرد واقعاً لبخندی گرم و محبت آمیز داشت. لیام قابل اعتمادترین فردی بود که شنیو تا به حال ملاقات کرده بود.
در حالی که بی صدا به او نگاه میکرد، لیام و خواهرش به شوخی کردن ادامه دادند و سرانجام به مقصدشان، یکی از مراکز خرید سطح بالا در شهر رسیدند.
میمی گیج شد: «ها؟ این مرکز خرید؟»
لیان لبخند زد: «آه، چرا هر دوتون یکم خرید نمیکنید؟ فعلا یکم وقت داریم.»
«جدی؟» دختر جوان فوراً هیجان زده شد. آنها در تمام این مدت در خانه مانده بودند و به سختی برای رفتن به جایی بیرون رفتند.
و قبل از آن پولی نداشتند. دو خواهر و برادر در واقع برای مدت طولانی چنین کاری انجام نداده بودند.
حتی زمانی که والدین آنها هنوز پیششان بودند، پول کمی داشتند، بنابراین آنها چنین تجربهای نداشتند.
لیام خندید زیرا به معنای واقعی کلمه میتوانست چشمهای دخترک را ببیند که بر...
کتابهای تصادفی
