فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 429

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۴۲۹ – چی‌ میشه اگه...

شن‌یو به لیام نگاه کرد و برای لحظه‌ای ناخودآگاه لرزید و نمی‌دانست چرا. چیزی در مورد او و نوع نگاهش به او وجود داشت.

آیا به این دلیل بود که او خیلی نزدیک ایستاده بود یا به دلیل که...؟

چشمانش را بست و قبل از ادامه دادن نفس عمیقی بیرون داد: «من به چیزی اشاره نمی‌کنم. فقط می خوام حقیقت رو بدونم.»

لیام لحظه ای مکث کرد. بلافاصله پاسخی نداد. او می‌توانست زن مقابلش را ببیند که می‌لرزید و با این حال جسورانه با او روبرو شده بود.

لیام احتمالاً باید تحت تأثیر چنین شخصی قرار می‌گرفت، اما متأسفانه، شن‌یو در حال حاضر داشت از خط قرمزش عبور می‌کرد.

اگر این به این معنی بود که شن‌یو حتی از راه دور می‌تواند به او یا خواهرش آسیب برساند، لیام در پایان دادن به زندگی او همین جا و همین حالا دریغ نمی‌کرد.

لیام واقعاً نمی‌خواست این اتفاق بیفتد. او متوجه شده بود که شن‌یو فردی بسیار مهربان و دلسوز است.

با این حال، چنین افرادی اغلب تمایل داشتند که نسبت به یک عیب، حق به جانب باشند و این برای لیام کارساز نبود.

پس باید حقیقت را بگوید و ریسک کند یا به طور قانع کننده دروغ بگوید و راهشان را از هم جدا کند. بالاخره شن‌یو یک بار می‌می را نجات داده بود و این چیزی بود که لیام به او مدیون بود.

از طرف دیگر، شن‌یو از قبل خیلی چیزها می‌دانست. او شاید امروز به لیام خیانت نمی‌کرد، ولی اگر بعداً به او خیانت کند چه؟

لیام مشتش را گره کرد، میلیون ها سناریو مختلف در ذهنش می چرخید. اما مسئله این بود که او از قبل می دانست که باید چه کار کند.

و همین که می‌خواست دهانش را باز کند، به طور غیرمنتظره‌ای زن مقابلش حرکت کرد.

شن‌یو جلو رفت و مرد را محکم در آغوش گرفت.

«ها؟» لیام مبهوت شد.

«متاسفم خیلی متاسفم. نمی‌دونستم چقدر مثل یه مسئولیت روی دوشت بودم. اون زمان که اون افراد سعی کردن به ما حمله کنن. دوباره وقتی توی معبد اون جادوگر گرفتار شدیم.»

«هر بار تو بودی که بهم کمک کردی. از همون اول از من مراقبت کردی بدون اینکه در ازاش چیزی ازم بخوای.»

«چرا اینقدر با من خوبی؟»

لیام لال شده بود. او می‌توانست بگوید که شن‌یو داشت گریه می‌کرد.

این حالت کسی نبود که از او ناراحت باشد.

«برات مهم نیست که من اون مردم رو کشتم؟»

«اونا مستحق مرگ بودن. می‌خواستن در حق من و می‌می کارهای ظالمانه انجام بدن. اگه این واقعیه و فقط یه بازی نیست، پس...»

او از فکر کردن به این موضوع به لرزه افتاد که اگر او و می‌می اسیر چنین افرادی می‌شدند چه اتفاقی می‌افتاد. «تو اشتباه نمی‌کنی. اونا بودن که اشتباه می‌کردن.»

اما لیام به همین جا بسنده نکرد.

«اینا ت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی