باز: تکامل آنلاین
قسمت: 430
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۴۳۰ - وجود داره یا نه؟
لرزی بر ستون فقرات لیام نشست. ممکن بود همچین اتفاقی بیافتد؟
او بلافاصله چشمانش را بست و سعی کرد تشخیص دهد که آیا مانا در هوای اطرافش وجود دارد یا خیر.
ضربان قلبش را کاهش داد، ذهنش را پاک کرد و فقط روی یک چیز تمرکز کرد، جوهره مانا در حال چرخش.
او با چشمان بسته مانند مجسمه در محل ایستاد و به زودی در یک چشم به هم زدن تقریبا یک ساعت تمام از آنجا بودنش گذشت.
با این حال، هر چقدر هم که تلاش کرد، باز هم نتوانست چیزی غیرعادی را حس کند. فقط گرمای تابستان به بدنش حمله کرد و او را وادار کرد که کولر را روشن کند.
پس از مدتی لیام این تمرین را که معلوم بود راه به جایی نمیبرد متوقف کرد. کمی ناامید کننده بود، اما از آنجایی که او از ابتدا انتظار زیادی نداشت، اهمیتی نمیداد.
بخشی از او نیز آسوده خاطر شد زیرا اگر مانا واقعاً در حال حاضر در اطراف او حضور داشت، به این معنی بود که او حتی زمان کمتری برای آماده شدن داشت.
«به چی دارم فکر میکنم؟ محاله مانا اینقدر زود پیداش بشه.» سرش را تکان داد و آهی کشید: «باید وارد سیستم بشم و دیگه وقت تلف نکنم. مدتی گذشته.»
سپس بیصدا به سمت اتاقش رفت تا دوباره وارد کپسول بازی شود، اما شک و تردید ضعیفی در چهرهاش وجود داشت، او کاملاً قانع نشده بود.
کپسول بازی را با بی حوصلگی بالا آورد و داخل شد تا وارد شود و روی پشتش صاف دراز بکشد.
به زودی دنیای اطرافش تاریک شد و او یک بار دیگر در محیطی آشنا قرار گرفت و دید که چهرهی آشنایی با نگرانی به او نگاه میکند.
کیوووو!
روباه سفید در یک لحظه از بالای سرش پرید و روی شانههایش نشست و چند بار صورتش را لیسید.
«باشه خیلی خب، بسه.» لیام لبخند زد. این طولانیترین استراحتی بود که او در این مدت گرفته بود و حس خوبی داشت.
او یک نفس بزرگ هوا استنشاق کرد، این یکی کاملاً واضح بود که تا حد ممکن از مانا پر شده بود و تردیدهای کوچکی ...
کتابهای تصادفی

