فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 431

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۴۳۱ - هی! بگیرش!

«برادر! اینطرف!» می‌می دستش را تکان داد در حالی که لونا به آرامی سرعتش را کم کرد و دور گروه چرخید.

«آره. دارم می‌بینمت.» لیام لبخند زد. او از اینکه دید می‌می استرس و اضطراب ندارد خوشحال شد. در عوض به نظر می‌رسید که دختر در حالت بیش فعالی "من باید به برادرم کمک کنم" است.

لیام خندید چون این اولین باری نبود که این حالت را تجربه می‌کرد. اینطوری بهتر بود.

لونا فرود آمد و لیام با انرژی از روی روباه پایین پرید. استراحت از بازی همراه با چرت زدنی که کمی قبل انجام داد بیش از حد کافی بود تا او شرایط خود را بهبود بخشد.

اگر او در ساختن روح شکست می‌خورد اوضاع به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد، اما از آنجایی که او موفق بود، می‌توانست بیشتر بهبود یابد.

با این حال، به وضوح نمی‌توان همین را برای دیگران گفت. بسیاری از اعضای گروه بسیار خسته به نظر می‌رسیدند. به نظر می‌رسید که آنها خیلی سخت کار کرده‌اند.

«خب بچه‌ها چیکار کردید؟» لیام با رضایت پوزخند زد.

خوب بود که با این موضوع برخورد جدی می‌کردند. او اکنون تقریباً این خبر را به همه داده بود. فقط تعدادی باقی مانده بودند.

درک اولین نفر پاسخ داد: «آقا، چند مایل دورتر از اینجا به یه ویرانه‌ای برخوردم. من بیشتر وقتم رو صرف کاوش اون خرابه‌ها کردم.»

می‌می گزارش بعدی را داد: «برادر، ما چند سیاهچال اطراف اون منطقه پیدا کردیم. چندتا نخبه رو هم دیدیم.»

لیام متعجب شد: «اوه، این خیلی خوبه. پاداش‌ با ارزشی هم گرفتید؟»

آخرین بار، چند انجمن واقعاً به سیاه چال‌هایی در قلمرو زیرین برخورد کردند، اما جزئیات مربوط به آن‌ها پنهان بود.

تنها چیزی که در مورد آنها شناخته شده بود، نام سیاه چال‌ها از اعلان‌های اعلامیه جهانی بود. بنابراین لیام علاقه زیادی به این اطلاعات داشت.

لیام شروع به پرسیدن سوالات زیادی کرد: «اسم‌های سیاه چال‌ها چی بودن؟ چه نوع جونورایی داخلشون بود؟ پاداش‌ها چطور بودن؟»

با دیدن این، چشمان همه نیز به سمت دخترک چرخید و همه منتظر حرف‌های او بودند.

می‌می بلافاصله به شدت خجالت زده شد، به خصوص که او اکنون می‌دانست که اوضاع چگونه است.

«آه. نه برادر.» او یک دسته مو را پشت گوشش جمع کرد...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی