باز: تکامل آنلاین
قسمت: 451
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۴۵۱ - همه چیز یک توهم بود؟
۱۰۰ ثانیه.
لیام ناگهان احساس کرد که این کار بسیار قابل انجام است. او می تواند در این آزمون موفق شود و آن را پشتسر بگذارد و از این مکان عجیب خارج شود، یعنی اگر ناگای لعنتی به قولش عمل کند.
او احساس میکرد که مار قابل اعتماد نیست.
قبل از اینکه حتی بتواند این فکرش را تمام کند، انگار که طرف مقابل میتوانست ذهن او را بخواند، صدای بلندی در غار طنینانداز شد.
«اینجوری خیلی راحته. بزار یکمی جالبترش کنیم.»
هیسسسسسسسسس
یک ثانیه بعد تعداد ناگاهایی که با لیام میجنگیدند دو برابر شد و اکنون در مجموع شش ناگا وجود داشت.
مهمتر از آن، لیام دیگر قادر به استفاده از مانا نبود و اساساً دسترسی او به هر دوی نیستی و مانا قطع شد.
_این چه کوفتیه.
وقتی دیگر نتوانست هیچ یک از این دو انرژی را احساس کند، چشمانش از شوک گشاد شد. اما درحال حاضر نمیتوانست به آن توجه کند.
شش نیزه سه شاخه او را در جای خود قفل کردند بدون اینکه حتی فرصتی برای نفس کشیدن به او بدهند، همه آنها با قصد واضح به سیخ کشیدن لیام به سمت او آمدند.
لیام فقط میتوانست تا این حد را تحمل کند. اگر کمی قبل هنوز امیدی داشت، اکنون اب از سرش گذشته بود.
او دیوانهوار با شش ناگا جنگید، در این مرحله فقط حریفان مقابل او، قابل مشاهده بودند.
پس از مدتی، حتی آن هم از دید او ناپدید شد، اکنون فقط نیزههای سه شاخه تمام ذهن او را اشغال کرده بودند.
گویی ریتمی وجود داشت و تنها کاری که باید انجام میداد این بود که آن ریتم را دنبال کند و هر بار با سلاحها مقابله کند.
لیام که کاملاً به حد توانش رسیده بود، به آرامی حتی تعداد ثانیههایی را که هنوز باید این مبارزه را تحمل میکرد یا این واقعیت که در نوعی توهم عجیب به دام افتاده بود را فراموش کرد.
شش نیزه سه شاخه تنها چیزهایی بودند که در ذهن او وجود داشت.
تق. تق. تق. تق.
سلاحها بیوقفه به درگیری ادامه دادند و در نهایت او موفق شد یک حمله را بهطور کامل به عقب براند.
هیس. ناگا به عقب برگشت و تصویر ناپدید شد.
«الان میتونم ب...
کتابهای تصادفی


