باز: تکامل آنلاین
قسمت: 460
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۴۶۰ - پیشبینی اشتباه نبود
«تو چی هستی...؟»
کوسکه با دیدن رشتههای غلیظ نیستی که طوری از لیام اطاعت میکردند انگار او امپراتورشان باشد، به خود لرزید. او هم مثل لیام نکرومانسر بود، اما اصلاً نمیشد آنها را در یک سطح قرار داد.
چطور ممکن بود اینقدر قدرتمند باشد؟ کوسکه گیج و مبهوت به مردی که مقابلش ایستاده بود، خیره شده بود.
پیشبینی رهبرشان اشتباه از آب درآمده بود. افرادشان مرده بودند و حالا در خطر نابودی کامل بودند؟
آنها کارت برنده را داشتند. مگر نباید پیروز میشدند؟ چطور همه چیز اشتباه پیش رفت؟ حتی نمیدانست بعد از این چه باید بکند.
آنها از موضع قدرت حمله کرده بودند، اما چطور میشد انتظار چنین مبارزی را داشت؛ یک بازیکن سطح ۵۰ که با هیولای سطح ۸۰ برابر میجنگید؟
مهمتر از همه... پیشبینی برادر بزرگشان اشتباه بود؟ این غیرممکن به نظر میرسید!
اما درست همان لحظه که مرد لاغراندام از ترس میلرزید و به این فکر میکرد که آیا واقعاً چارهای جز تسلیم شدن ندارند... ناگهان چیزی حس کرد.
یک نفر داشت نزدیک میشد، یا شاید بهتر است بگوییم... یک نفر نبود.
کوسکه و لیام هر دو به طور غریزی به اطراف برگشتند و ارتش عظیمی از شیاطین را دیدند که به سمتشان میآمدند.
برخی از آنها در خشکی و برخی دیگر در آسمان، سوار بر موجوداتی خفاشمانند، نزدیک میشدند.
همان تعداد زیادشان برای ایجاد ترس در دل هرکس کافی بود. کوسکه و لیام هر دو به شیاطین خیره شده بودند و هیچکدام حرفی برای گفتن نداشتند.
با این حال، لیام اولین کسی بود که خودش را جمع و جور کرد، زیرا میتوانست دقیقاً بگوید آنها چرا اینجا هستند.
«لعنتی، منو شناسایی کردن! مبارزمون سروصدای زیادی ایجاد کرد؟» او مانع دیگری مقابل شوالیه مرگ ایجاد کرد.
مقابله با این هیولا نهایت توان او بود؛ راهی برای مقابله با این حجم از شیاطین نداشت. آیا قرار بود امروز بمیرد؟
تقریباً کیش و مات شده بودند. هیچ راه گریزی از این وضعیت وجود نداشت.
اما اتفاق عجیبی افتاد. کوسکه شوالیه مرگ را فر...
کتابهای تصادفی


