باز: تکامل آنلاین
قسمت: 465
فصل ۴۶۵ - لوح سنگی مرموز
«هممم؟» لیام چشمانش را باز و بسته کرد و دوباره اطرافش را نگریست. چیزی تغییر نکرده بود. او وسط یک باغ نشسته بود؟
او با حیرت به اطرافش خیره شد. حتی نمیدانست در کدام لحظه چشمانش را بسته بود.
چند ساعت بعد، ناگهان احساس کرد چیزی را درک کرده است. اما وقتی سعی کرد به آن فکر کند، ناخودآگاه دوباره چشمانش را بسته بود و زمان زیادی را به همین حالت سپری کرده بود.
با اینکه دقیقاً به یاد نمیآورد در آن لحظه به چه چیزی فکر میکرد. این تجربه شبیه به خوابی بود که پس از بیداری از یاد رفته باشد.
لیام با عجله دوباره به لوح سنگی نگاهی انداخت. و همان تخته سنگ قدیمی را دید که کلماتی بر آن حک شده بود. با این حال، این بار یک درخشش ضعیف و اسرارآمیز دور آن دیده میشد.
همهچیز درست شبیه اولین باری بود که لوح سنگی را دیده بود. هنوز هم چیز خاصی از آن دستگیرش نشده بود، اما حس میکرد که شاید لوح او را بهنوعی پذیرفته باشد؟
لیام آهی کشید و بلند شد تا اطراف را بهتر ببیند. اتاقی که در آن بود، درست مثل محلی که دیو غولپیکر را دیده بود، به طرز جادویی به یک باغ دلانگیز تبدیل شده بود.
درختان سرسبز، گیاهان مختلف، آسمانی آبی، صدای پرندگان و نسیم ملایمی که وزیدن گرفته بود، همگی فضایی دلپذیر را به وجود آورده بودند.
لیام از اینکه چنین مناظری از دل دنیایی سنگی بیرون آمدهاند، یکبار دیگر شگفتزده شد و در حالی که به اطراف نگاه میکرد، به راه افتاد.
خیلی زود متوجه موجودی آشنا شد.
روباه سفیدی که همیشه در اطراف او پرسه میزد، حالا در حال بازی و غواصی در یک حوض کوچک در مرکز باغ بود و بهتنهایی اوقات خوشی را میگذراند.
لیام با لبخندی کمرنگ سرش...
کتابهای تصادفی

