ماموریت با تاتسوکی

تاتسوکی که نگاه سنگین ین شی رو روی خودش احساس میکنه کمی کلتشو که در حالت آماده باش هست پایین میاره و به ین شی نگاه میکنه. حس میکنه که حدسش اشباهه. چهره ی ین شی خیلی معصوم و بی گناهه و بعیده که در حال قضاوت کردن یا نفرت ورزیدن باشه. :«یک چیزی ذهنمو مشغول کرده اما میترسم پرسیدنش باعث ناراحتیت بشه.»

ین شی کمی مکث میکنه و بعد جواب میده: «راجب شوهر سابقم هست؟»

-«تو میتونی ذهن دیگران رو بخونی؟»

-«نه همه و نه در هر موقعیتی، اما امروز همه طوری نگاهم کردن که متوجه شدم از موضوع خبر دارن.»

تاتسوکی پوزخند خودشو پنهان میکنه و میگه: «اونا فکر کردن که میخوای برای کمک به سراغش بری.»

-«منظورت از اونا کیه؟»

-«مافوقامون. کیان یانگوآ در یه قرارداد درشت با مینسکی هست، نمی خوان در این مورد ریسک کنن. بین خودمون بمونه خانوم ین شی ولی بعضی ها میگن که تو و لان بائو شی هنوز با هم رابطه دارید و تو داری براش جاسوسی میکنی.»

ین شی کمی توی فکر فرو میره و لبخند مریضی به لب میاره: «من همیشه موجود کاریزماتیک و تاثیرگذاری بودم. میدونی چرا بهم همچین شکی کردن؟»

تاتسوکی که مشتاق دونستن حقایق هست، به جای دنبال کردن بخش طنز ماجرا، سعی میکنه حالت جدی خودشو حفظ کنه تا نشون بده که دوست داره گفت و گو به چه سمت و سویی بره: «چیزی که میدونم اینه که تو اهل کیان یانگوآ نیستی. اما خیلی قبل تر بسیاری از ما اینجا بودی و ظاهرا این سازمانو خوب میشناسی. این مدت هم خوب پیشرفت کردی، راستش یه جورایی بهت حسودیم میشه.»

صدای ناله یا زوزه ای از پشت مه ها و از فاصله ی خیلی دوری به گوش میرسه. تاتسوکی اضافه میکنه: «بهتره به آرومی صحبت کنیم. البته دوربین های اطراف تپه دید خوبی دارن و اگر یکی از اون ها بر حسب اتفاق به شیب نزدیک بشه دیگه نمی تونن قسر در برن.»

ین شی میگه: «من مشکلی ندارم که کیان یانگوآ احساس کنه که من بهش وفادار نیستم. بیا قبول کنیم که سازمان کیان یانگوآ یک ...