بذر کتان
قسمت: 184
چپتر 184
در جنگل
یامازو زیر درخت کاج بلندی که رنگ سبز بسیار سرزنده و اصیلی رو نه تنها از برگ های فیزیکیش بلکه از هاله ی خودش منتشر میکنه میشینه. پیش از این چندان پیش نمی اومد که بتونه همچین ارتباط قلبی عمیقی رو با طبیعت برقرار کنه اما آموزه های ین شی بهش یاد داده تا داستان پشت هر موجودیتی رو به سرعت کاوش کنه یا حداقل این درکو داشته باشه که هر داستانی، در درون خودش یک علت با ارزش داره.
اون که اطراف خودتو کاملا خلوت و سوت و کور میبینه، بسته ای از غذا رو بیرون میکشه و مشغول خوردن میشه. حقیقتا این جنگل و این مسیر، چیز ناامنی به حساب نمیاد و مسیر رفت و آمد روزانه ی افراد مختلفیه. صرفا بهتره که در طول شب ازش عبور نکرد. برای یامازو که زیاد توی همچین محیطایی زندگی نکرده بود و تا مدت ها توی یک شهر نسبتا بزرگ زندگی میکرد، مواجه ی اولیه با فضاهای کم جمعیت تر، اضطراب آور بود و حس میکرد که ممکنه مورد حمله ی راهزن ها یا حیوونای وحشی قرار بگیره. اما بعد از زندگی با دیان زو و آشنایی با محل زندگی ساکورا، به این نتیجه رسید که چیزای زیادی رو در مورد محیطای زندگی آدما و کیفیتشون نمیدونه.
الان دیگه ترس یامازو، موجوداتی نیست که در سطح فیزیکی میبینه که البته نمیشه گفت این ترس، کاملا از بین رفته، اما در مقابل تهدید و دستکاری هایی که موجودات فیزیکی قدرتمند قادر به ایجادش هستن، دیگه تهدیدات محیط فیزیکی چندان باعث ترس یا نگرانیش نمیشه.
از بین شاخه های انبوه درختای جنگل، تابش های نامتوازنی از نور خورشید رو میشه دید. یامازو می تونه احساس کنه که جنس نوری که هر روز میتابه در حال تغییر کردنه و انگار که این نور، هر روز یه حس متفاوت داره. ظاهرشون مشابهه ولی کیفیت درونشون، هر بار باعث میشه تا احساسات مختلفی درونش زنده بشه.
نور امروز، کمی حس نوستالژیک داره و خود به خود باعث میشه که به بخش های آروم و دراماتیک زندگی ای که پشت سر گذاشته فکر کنه. با برگشتن کامل روحش به بدن فیزیکیش، اون بیشتر متوجه هویت خودش روی سیاره ی زمین و جوامع بشری میشه و به یاد میاره که یه نوجوون اهل کشور چین به حساب میاد. اون بی...
کتابهای تصادفی


