بذر کتان
قسمت: 192
چپتر 192
بوی انسان
بای جن با چهره ای بی حس و خسته، روی مبل سلطنتی خودش نشسته و به سالن خالی و غم انگیز قصر خودش نگاه میکنه. هاله ی اون امروز سرحال نیست، و به جای اون نقره ای درخشان و متراکم، میشه یه رنگ زرد کهنه رو در اطرافش دید که بیشتر از همه، حس بی ارزش بودن رو تداعی میکنه.
اون سر و صدای دو زن رو از پشت در ها میشنوه. یکی از اونا مشخصا شو شینه که وفادارانه، همیشه در کنارشه. اما اون یکی ادلبرته که همین الان از مبارزه ی دهکده ی نفرین شده برمیگرده. اون هم مثل بقیه ی هم گروهی هاش جنگ رو باخته و بای جن و عدم حمایتشو دلیل این اتفاق میدونه.
درسته که ادلبرت، منشی تمساح بزرگ به حساب میاد، اما فراتر از اون، یکی از همسران بای جنه و تا امروز هم، مزیت های زیادی رو ازش به ارث برده. طبعا انتظار داشت که در جریان این جنگ هم، حداقل چند نیروی کمکی از راه برسن، اما انگار که بای جن کاملا اونو نادیده گرفت و ترجیح داد که پیغاماشو بی جواب بذاره.
با اشاره ی بای جن، درب بزرگ اتاقش باز میشه. شو شین با تعجب به در نگاه میکنه و برای لحظه ای، جر و بحث بین دو زن، تبدیل به سکوت مطلب میشه. ادلبرت، شو شین رو کنار میزنه و وارد اتاق میشه. باز شدن ناگهانی در ها فقط یه مفهوم داره، این که بای جن فهمیده که کی به سراغش اومده و بهش اجازه ی ورود داده.
چهره ی ادلبرت افتضاحه و میشه رد خون رو روی لباسای پاره پاره و حتی صورت سفیدش دید. موهاش به هم ریخته است و هنوز ابراز های جنگی من جمله کلت کمری و شمشیر رو از خودش جدا نکرده. اون همینطور که به بای جن نزدیک میشه میگه: «میشه بگی دقیقا داری چیکار میکنی که ما رو نادیده گرفتی؟»
بای جن روی مبلش لم داده و صرفا با پوزخندی به ظاهر ادلبرت و بخصوص کلت کمریش نگاه میکنه. دوست داره به ادلبرت بگه احمقی چیزی هستی که با همچین وسیله ای وارد یک جنگ میان ابعادی شدی؟...ولی منصرف میشه و صرفا به پوزخند زدن ادامه میده و نگاهشو از ادلبرت، به نقطه ی دیگه ای منحرف میکنه.
ادلبرت که میبینه به راحتی بی ارزش شده، صرفا روی پله ها میشینه و به سالن نگاه میکنه. «این همه سال وفادارانه برای تو کار کردیم، همسرت بودیم، راز دارت بودیم، کیو دیدی که به اندازه ی نژاد سرخ به ارباب خودش وفادار باشه؟ ولی تو آدما به ما ترجیح دادی. شاید چون خودتم یه آدمی مگه نه؟ بوی آدما رو گرفتی بای جن، تو دوست داری یه آدم بمونی مگه نه؟ ...»
بای جن با حالت بی تفاوتی میگه: «من خیلی وقته که از انسان بودن خودم، سعی دارم که جدا باشم ولی اینکه میگی من بوی آدما رو گرفتم درسته. اعتراف میکنم که اشتباه بزرگی بود که دوباره به آدما نزدیک شدم. اونا انرژی فاسدی دارن.»
ادلبرت که انتظار شنیدن همچین حرفایی رو نداشت، برمیگرده و نگاه هو&س آلودی به سمت بای جن میندازه. الان بهترین موقعیت برای بهره کشی از یه مرد ثروتمنده. اون خودشو باخته. ادلبرت بلند میشه و خودشو جلوی پای بای جن میرسونه. «فراموشش کن، اون دختر خیانت کار رو دیدم که با خودشون بردن ...
کتابهای تصادفی
